زیبا سروده ها و سخنان شیرین
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
توفان یکه در تلاش مانع شدن در کشتی عشق ما است تا کشتی عشق ما در ساحل نرسد، در ارادت گلم سر به سجده می شوم که با این اشتیاق کشتی عشق ما در ساحل می رسد.
نه قسمت ما است که جدا باشیم و نه این بهار زیبای عشق، در آرزوی جدایی ماست. از این رو او منظره های زیبای که در بهار عشق ما موجود است، تنها یک خواست دارند تا قلبها دایم وصالی داشته باشند که جان به جان پیوند داشته باشد.
هر لحظه نم چشمانم از چشمان زیبای یارم باشد تا تو گلم بخندی و من از خوشی اشک از چشمانم بریزم.
در گلســــتان همدل خرمی به دل داشتن
آن غنچه می شکفت که دل بهاری دارد هر لحظه آرزو دارم درد هایت را در جانم بگیرم و هر ثانیه تمنی دارم گلم را بی درد ببینم تا که هر درد را فراموش کنم بدون هراس! چونکه اگر در دیار عشق دل از مردن نترسد عشق غنچه می دهد.
در دیار عشــــق دل از مردن نهراسـد
آرزو می سراید عشق غنچه می بخشد عزیزم شبی چهارده ی مهتابی که عشق ما دارد دیگران آرزو دارند حتی ستاره ی شکسته نداشته باشیم.
مگر این زیبایی توست که عشق ما را شب چهارده ساخته است و چشمان زیبایت را ستاره ساخته است که هر کدامش نوری دارد که من را مجنون آواره ساخته است.
آرزو دارم هر سپید دم روی تو را ببینم آیا می توانم جدایی را بپذیرم که خواست شان شود؟
گل که با دیدن خورشید می خندد در شفق
چون گل ســـــــــــپید دم روی تو آشنا منم
باغبان به چشمان شقایق از عمق دل دیدن کرد گفت: در نخستین دیدار این لحظه ام، دل ام دیوانه ی گلم شده است.
ای گل یاسمن چه ناز دانه گلی هستی که در چمن عشق رسیدی؟!
امروز چـه ناز دانه گلـی در چمن رسید
گویی بوی مداومی از گلی یاسمن رسید
با غنچه لبــــی شکفت چون گلی ریحان
با بوی گلـــــی ریحان در نزد من رسید
بوستان شـد این عشق با نازدانه ی زیبا
آباد شــــد این دل، گلـــی پر ثمن رسـید از دست زیبا گرفته در نزد گل ها برد و گفت: همه این گل ها با دیدن گلم در رشک اند. زیرا زیبایی یارم آن ها را حسددار ساخته است.
به چشمان زیبای محبوبه دیده گفت: به این زیبایی های چشمانت سوگندم باشد که من پرنده ی سحرت باشم نه پی آب نه پی نان پی عشق گلم باشم بسرایم این زیبایی چشمان را در شعرهای سحریم.
گلشن بوی زیبا که عندلــــــــیب پیدا
گر که گل گل زیبا شبهای بلبل شیدا
نه ترس تیر داشته باشم نه هراس از چنگال عقاب مانند ذهنیت جامعه، نه از این، نه از آن، نه از هر بند این روان، باشم در گوشه از باغ تا گل را تماشا کنم.
بوی گل آمد باغـــبان به خــدا در را مـبند
گل نمی چینم باغبان من که تماشا می کنم هر چی دره ی تنگی باشد هر چه تکه های سنگ در راه باشد، می روم در صحرای عشق گلم تا بسرایم نغمه ی عشق بر دامن تو گلم که رخ به گل زنی شرمسار می گردد.
رخ تو بر گـل زد گــل شـــرمســـار گشـت
بسکه از روی خجالت دست درسینه گرفت
قله ی کوه یا دشت اندو، می روم به لب چای که چشمه ی عشق تو در آن جا باشد تا به کوه امیدی برسم از عشقت سیرابم شوم گلم.
بین راه عشق ما اگر که کوه هوید
او کوه را حفرکرده میشم بتو پرست نهر است دلم از عشق گلم که فقط آبی جریان دارد، آب عشق توست این دلم را گلستان ساخته است. اگر که گلشن خزان هم باشد یک گل در بهارم هستی.
پژمـرده اگر گلـــشن نســـیم بهار نیســت
یک گل در اوکه خنده زنده هر بهار من من فاخته ی تو، بسرایم بر تو از سرود عشق، نه مرگم را بشناسم نه سختی را، با این گل زیبا که تنش عبیر آمیز است.
بوی پونه از تنت جانت عبیر آمیز
دلم از تو گلستان لبت گلاب می ریزد