سروده های قشنگ و سخنان شیرین
نامه عشقی!
عزیزم! آبادی آثار جامعه، به دوش خطا کار هاست، تا در ذلیل اشتباه های شان، الهام به راستی رفتن نمایان گردد که تکامل قوت خود را از پی آن می گیرد. من از معصیت ها درس کشیده فقط در راه ی تو پیکارگر می شوم و جانم را به تو پرستو فدا می کنم.
پیکارگر راهـی تو در پیکر عشق تو
صد جان را فدا گفتم در راهی پرستو
زبون شدنت در اظلم فشار های خطا کارها، تو را از زندگی مایوس نسازد. حیات مستقل ات هدایت دارد تا بر حق ات پویا گر شوی... آن چی مربوط غلامت میشه، سوگند اش را شاه بداند، روح که اسیر شاه ست، جسم هر زمان در راه اش قربانش است.
روح مــن اســیر به روح جانان
جان من قربان در راه ی آرمان
ثروت این فقیر تنها سخنان زیبایی آفرین از لطف و مرحمت شاه ست که بگوید در حرم ام جا داری. هر کلام سلطان با ارزشتر از دنیاست که کاشانه حیات فقیرانه را قصر بلورین می سازد.
هر حرف و سخنت بر من ثروت
ارزشدار یک مـی شده به خوشی قـوت
دوستت دارم گفتن سخن ساده نیست که بی وزن باشد. هر قلب توان برداشتن را ندارد که دنیا از عاشقها پر نیست. دوست داشتن با عشق مزین باشد قدرت دارد. اگر نگار نباشد شعله ها روح و جسم را خاکستر می سازد.
به این خاطر دوستت دارم.
دوست داشتن سـنگ گران زآتشـدان
یک معدن کم یافت عشق آتشفشان
اگر قطرات اشک چشم نما از دوست داشتن باشد بداند عزیزم با نامه، اشک چشمم دریا گردید، گلم در اظلم فشارها قرار دارد گفته...
گر که اشک چشمان نمای دوستی
اشک دریا شده خاطر ت پرست
من ـ من شده نمی توانم تا تو با من نباشی. حیاتم را دزدیدی حیات ات را دزدیدم با هر مشکل ما فقط ما هستیم عزیزم.
تا که نورت نباشـد از من ـ من نیستم
اگر که نورت نیست کی آرام هستم؟
حال همین لحظه ام بیچاره تر از همه بی نوا مسکین هستم. چون که چشمان زیبایت را با اشک زبون شده دیده نمی توانم. دور هستم حتی کنار او دریای بادامی زیبایت را پاک کرده نمی توانم تا دل تسلی به تو بدهم که بین او دریای چشمانت غرق شده هستم.
در هر حال متانت سلاحیت باشد تا پیکر حق دست تو افتد. من همباز رایت با جانم پیکارگر تو هستم تا گلم خوشبخت شود گفته...
ریــخت چو برگ خزان اشک چشـــمانم
بانگ گریان سر زد از دل و روح جانم
خاک آلوده هوا شــد در عــوض اشـراق
غصه دار غمگین شدم خاطر زیبا خـانم
ما در گرداب عشق افتیدیم که عاشق شدیم. عشق در هسته ی خود کش دارد یک جوشش کور است او. اما در قاعده های آن پاکی و راستی و صداقت و ظرافت وجود دارد و دنیای خود را دارد.
دور از همه ریا کاری ها.
او حقیقت پرستی را دارد.
ما غرق عشق یم که او جوشش کور
دنیای خـــود را دارد که او پرشـــور
بگذاریم هر کی از هر زاویه کوچک دنیا را دیدن کند ـ بکند. ما از صومعه بزرگ از قله اشراق عشق حیات را دیدن می کنیم. از این جهت که عقیده داریم اگر از کرانه بزرگ و با سیمای خرسندی نگاه کنیم، گیتی همچو کبوتر سپید صلح را سوغات می دهد. از این رو که قاعده خداوندی در زندگی چنین است.
دیـد ـ دیـدگاه ی ما زاویــه ی بلــــند
از قله ی اشراق حقیقتش آب ـ قند
اگر در حیات لبخند بزنیم زندگی گلستان خود را باز خواهد کرد و اگر با چهره زشت دیدن کنیم سیما زشت را تحفه خواهد داد.
هر کی در هر عقیده که هست اگر به اندیشه های ما حرمت نکند ما به خدا می سپاریم.
ولی به هر عقیده شان تا زمان یکه در ضرر انسان نیست احترام داریم از این که با ثواب و گناه دنیای آن هاست بما چه؟
عقیده ی هر کی برگ گل وجـدان
قابل احـــــــــترام مربوط او جهان
ما که به گرداب عشق افتیدیم بگذار عشق کبوتر صلح شود و در زیر بال اش ما را در بلندی های سما ببرد و از آن جا حقیقتها را نمایان بسازد تا دیدن کنیم تا الهام به دیگران شده بتوانیم.
عشق که کبوتر شده ما را در زیر بال خود در بلندی های اشراق می برد، مطمئن باش پرده سعادتم تو خواهی بود.
اگر حیاتم در نمایشنامه در بین چندین پرده نمایش یک نمایش پرده سعادت داشته باشد، نقش آن را تو بازی میکنی.
بین نقش های حیات نقش سعادت باشد
تو بازیگر آنـــــی که سعادت می باشد
بسیاری آرزوی گریان را ندارند ولی بعضی ها، با علاقه در رغبت اشک ریختن هستند که یکی از آن ها من هستم.
برهان این گزینشم با هر دیدن چشمان زیبایت، اشک خوشی یم جاری می گردد و تمنی دارم تا زنده هستم، به چشمان زیبایت دیده، اشک خوشی بریزم هر لحظه و هر زمان...
با هوای بهاری
هستم بین باغ و گل
است بین باغ یک گل
زیباست از هر گل
که مستم از او گل
حیاتم از او گل
همچو گل
با یک دانه گل
او هست گل
فقط زیبا گل
هستی تو او گل
که هستی شاه ی گل
که هستی شاه ی گل
دعا دارم همه زیبایی های دنیا را به خود جمع کنی ولیکن فقط من را ببینی. هر طرف که چشمان زیبایت افتد تنها پیکر من ظاهر چشمانت باشد. آمین!
زیبایـــی های دنیا نصیب جانت شود
دو چشم زیبای تو با من مسرت شود
اگر در همه حیاتم کس من را یاد نکند، تنها غصه و غم شریکم باشند، بگذار او غم هم تو باشی تا دوزخ که بر دیگران نمایان می گردد بر من جنت شود.
اگر غصـه و غــم پارچه ی حیات
اوغم هم تو باشی تا توته ی حیات
می گویم یاقوت یا الماس، طلا یا زمرد، بالاخره جان چه ارزشی دارد اگر به چشمان زیبای تو قربان شده نتواند؟
هراس مکن در عقب هر تاریکی روشنایی وجود دارد.
مقابل هر فرعون یک موسی قد رساست.
پیشرو هر روز زشت یک روز خوشی نهفته است.
بدان تاریکی تنها سیاه یی نیست بین تاریکی همه عالم روشنایی جا گرفته اند.
منتظر باش با لباس دامادی نزد تو خواهم آمد تا تو عروس زیبا را برای همیشه نزد خود بیآورم. در هر قدمت گل های زیبا را پاش داده تا تو را در سر سینه ام داشته باشم تا صدای قلبم از خوشی قدم های تو تپیدن کند.
هر کی فرعون بداند با امکان حد خود را
هر فرعون موسای دارد که او امر خدا
عروس زیبا که با من باشد، نسیم، بوی خوشگل شقایق دلربا را، در گلستان ها ـ باغستان ها و بوستان ها و صحرا و دشت و کوه هر جا ببرد تا هر گل با بوی نازنین زیبا در رشک افتیده شود.
همه این قشنگی ها به من تعظیم کنند که من صاحب چنین عروس زیبا شدم گفته...
عزیزم مقابل هر فشار مشکلات با خونسردی رفتار کن.
بگذار زمان تصمیم خود را بگیرد.
اگر هر مشکل را بدون سراسیمه با خون سردی و با منطق عقل دیدن کنیم، زمان امکانات وسیع در حل مشکلات می دهد. او لحظه که همه پرابلم حل گردد، سعادت ما آغاز می گردد. در جنون خوشبختی می گویم جوانی و دیوانگی زنده باد.
علی تو.
زیورت آزاده گـــــی آزاده گـــی زنده باد
جوانـــــــــــی و دیوانگــــــــــــی زنده باد
زیور زینت تو ناز دلـــــــربای توســـــت
دل داده ی تو شـــدم دلـداده گــی زنده باد
زیور نور مهتاب تجلـــی از نور توســت
زیبنده سیمای توسـت زیبندگـــی زنده باد
زیب زیبای گلها منعکس از روی توسـت
گلستان شیفته ی توست شیفتگـــی زنده باد
ســـحر بتپد غـــزال تا به شــام با ســرود
ساز غزال من شوم، سازندگـــی زنده باد
زیور زیبا هستی با بوی خوش بوی خود
پایـنده باد بـوی تو پایندگـــــــــی زنده باد
افتیده در سـجده ام به رخسار دوســــتی
رخسارت شراب شده رخساره گی زنده باد
دور مـــست جوانـــی با حـس دیوانگــــی
جوانــــی ات زنده باد دیوانگـــی زنده باد