از قیامت بخوانید گلچینها

شیرین سخن ها با شیرین سروده ها

 
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
شبنم دفتر ـ قلم را گرفت نوشت:
ای بلای که من را از من ربودی. درودهای دلداده ات را بپذیر که با مژده، بهاری را در اطراف ات به وزیدن می آورد، هوای خوش بهاری را از دامنه ی دره های زیبا در اطراف ات می تپاند تا غنچه های پر شگوفه از سعادت و خوشی را در لبان تو به مستی بیآورد.
آری مژده خوش به تو ای یارم!
کشتی عشق ما که در بین از تلاطم توفانها، با کوشش مان در ساحل رسیده بود، منتظر گل زیبا بودیم تا شکوفه نموده حیات ما را بهاری بسازد تا سعادت را مژده دهد، گل زیبای ما در راه روان شده است تا در هدف برسیم. آری گل زیبا عزم سفر سوی ما کرده است که  پذیرایی کنیم مبارک باشد.

      آرزوی دل هـــا بــــود بشـــــگوفه گـــل پــند   
      مبارک باشد ای دوست او شده است آب قند



چند روزی بود حال کلاسیک من دیگرگون به حال نو شده بود با کمی خشن تر در اضطراب!
هر کی در تکاپوی درک حال من شد تا بداند این حال را.
هر کی که در حیرت غرق شد و اما تا این لحظه کس از راز ما آگاه نیست.
از بعضی بویها تنفر پیدا کردم و در توت دلم رفته تا نزدم باشد با میل نوش جانش کنم که لذت این حالم را، یک بار با مزه ی توت بدانم. همین حال دیوانه وار عاشقش هستم یک طاس پر توت باشد با میل آرزویم نوش جان کنم تا حال تاسم تسکین پیدا کند.
مضطرب این حال هستم یار من!
                         
این لحظه که مژده از اثر مان را به تو یار با وفا عرض دارم، بدان در هر سطر این نامه قلبم را تکرار ـ تکرار به تو بخشیده هستم.
 
      از طی دل نوشتم نامه را به یار 
      هربار تقدیم کردم دل را به دلدار


ای مالک این دل! اگر دلت را با روحت ربوده باشم و به تو دلربا شده باشم، می دانم که با این مژده پرواز و رقص می کنی همچو پروانه در اطراف شمع...
آری همچو پروانه در اطراف شمع. در سر این نازنین گل مشترک ما سوگند یارت باشد در راه تو شمعی باشم تا روشنایی سعادت را از قله های بلند اشراق به تو آورده باشم.
قندیل و چراغت شده باشم تا بی صبرانه در اطرافم پروانه باشی.
چه زیباست با تکاپوها گلستان سعادت عشق را یافتن و در بین گلستان سعادت عشق گل زیبا شدن؟
 
      غنچه و باز شدم در گلستانت ای دوست
      بویم را پاشان داده من برت جانت ای دوست

آری ای دوست! گلستان سعادت را با تجسسم در عشق تو یافتم که خود را گل این گلستان می دانم آیا چنین نیست؟    
گل یکه هر زمان دل تو را گلستان می سازد من هستم تا تو را در بین گلستان با سعادت بسازم تا دایم صنمت باشم تا دیوانه وار به عشقم در سجده باشی. آیا بهتر نیست؟
مژده ها باشد به تو ـ ما صاحب فرزند می شویم.

      شگـــفه شـــده عشـق با آرزوی حـــسن
      غنچه گلش روئیده همچو گلهای سوسن


      آری عزیزم با آرزوی ما، غنچه گل شده رویید مثل گل های سوسن عشق!
  
      مـــی تپم با حال ناب حالم خوشــــی داب 
      نخبه ی این عشــــــق مـا برهنه و خطاب 
      عریان این رازما، عریان و ریحان 
      مثل گل های ریحان خوشــبو ـ خوش تاب 

بلی عزیزم بی پرده می گویم من مادر شدم. مثل یک گل ناب و خالص از همه کثافت پاکیزه یک مادر!