دوبیتی رباعی های گلچین
دوبیتی ها و رباعی های من اوکتای اصلان راه سوم.
2.3.2024
1
شود ایام که من رویت را بینم
دوباره رودررو باهم نشینم
دل تنگم به تو دردش را گوید
روحم بتو بگوید انگبینم
2
جاری است مهربانی، از قلب جانانیت
بهار است موسم سرد، از هوای گلستانیت
شعر شگفتن دارد، از گلرخ زیبا
وزن و قافیه ی شعر، از شیرین سخنانیت
3
لبانت قند و شکر، گونه هایت سیب سرخ
چشمان روایت دارند، این دختر پری رخ
مبین مرا بیگانه، عاشق نباشم کی ام؟
بسته ام دل را به تو، ای به قلبم گلرخ
4
عقل درگیر تو بود، نماز در قضا رفت
غزل شد همان لحظه، به سوی تو زیبا رفت
زاهد بودم گرفتی، بت پرست به خود ساختی
عقربه ی ساعتم، به تو قبله نما رفت
5
پروانه ها در دلم، ببین در پروازند
غزل های گرم عشق، خاطر تو آغازند
نرگس و سنبل دل، خاطر تو شگوفتند
با رقص و آوازها، چه خوب مست و طنازند
6
چه کند آخر بگو، با دل من پزشک؟
بسته است ضربانم، خاطر دیدارت سرشک
خونگیر قطره اشکم، از بهر تو مه نوین
چه کند علم پزشک، با این سِر گل زرشک؟
مه؛ مهتاب
7
عاشق کُش است دلبرم، با مایه حسود خود
کاشت در خیابان دلم، دو تا تیر عمود
زده بر یک سر آن، تابلوی یکطرفه
در دیگری نوشته، این جاده ممنوع ورود
8
غیر از تو در این دلم، کدام رهنما نیست
در عقل و روحم، جزء تو هوا نیست
من مرغ شمشاد، با بال و پر عشق
جزء تو بر قامتم، بال با صدا نیست
9
گل بشو در باغ عشقم، مه برت باغبانیت
در لحظه های باران، مه برت سایبانیت
رخ نمایی کن به من، عشق از تو بشکفه
هر لحظه در حیاتت، جانم برت قربانیت
10
با نگاهت غزلی، بنیادگذاری می کنم
ز خدمت برای تو، لاله گلزاری می کنم
گر که نبینی به من، جام شرابم ندهی
سر به خم به پای تو، از دل زاری می کنم
11
شیرینتر از قند و شکر، بهرم تو عسل هستی
هر لحظه در زبانم، شیرین یک غزل هستی
اگر که از عشق گفته، داستان از ماضی بگویم
در ماضی و امروزم، به من گل هل هستی
12
با نگاهت عاشقم کردی، که این دل دیوانه است
شاعری بخشیدی به من، که این دل شاهانه است
گفتم آیا میشود، با یک نگاهت عاشقی
لبخنده پرستم کردی، که این دل مستانه است
13
نکنی صبح شوه، جای تو خالی باشه
بوی زیبای تنت، در سر قالی باشه
نشوه دلم پر از گیر او لحظه ی خراب
بگریه م تا به شامم، روحم بدحالی باشه
14
پراز ستاره شب است، بیا که رقص کنیم
با شوق امشب عشق، روی یکدیگر بینیم
من از لبان خودت، جای شراب قرمزی
ببوسم از مخزن عشق، سوی آسمان ببینیم
15
بی روی تو خورشید جهان سوز ندارد
سردم شده از هجر تو، دلم روز ندارد
شبهایم تاریک و روز من همچو شب
با درد دلم عزیز، روحم بهروز ندارد
16
من از باران عشق، یک خط بادستم
نوشتم از طی دل، به عزیز دوستم
نه از شبنم نه از باران نه از گل
نوشتم از درد عشق، من عاشق مستم
17
بهار لاله زار تقدیم تو باد
غزلها صدهزار تقدیم تو باد
بهار لاله زار او موسم عشق
به عشقت ای گلزار تقدیم تو باد
18
ببین عقلم میگه حیران تو است
به جانت جان من قربان تو است
به دو چشمان زیبا دل دیوانه
به این دل شب و روز آرمان تو است
19
مرا کُشت آن دو چشمان سیایت
به دوش افتیده زلفان هوایت
به قتلم حاجت تیر و کمان نیست
می کُشت آن نازنین ناز زیبایت
20
آمد بویت گرفت دل بوی تو را
گذاشت من را به من، آن راه ی تو را
نه خسته او، او بسته او در ره ی تو
بوی تو گرفته بود، آن خوی تو را
21
خواهی گر بسوزانی این جهان را
بیافشان سر شانه گیسوان را
باناز رفتار چشم و رخ شبنم
بِکش تیغ و بُکُش پیر و جوان را
22
برایت می گویم از دل دوبیتی
سرود عشق است این گل دوبیتی
تنت در روی زمین لاله گلی
جمال حُسن تو سنبل دوبیتی
23
دو گیسویت افتیده سر شانه
ساختی به جان دو لشکر ظالمانه
به استمداد چشم و زلف و رخسار
زدی به دل تو ظالم بی رحمانه
24
بیا بتاب طنینیش عاشقانه
هرچه بنازی بناز که او ترانه
بخوان بگوشم فسانه ز عشق را
که این دل اسیر تو او دیوانه
25
تو ببین باده فروش تو، همه مست روان
تو ببین یکسره هرکس، به سوی عشق دوان
منشین با همه گان تو، میشوند پشت تو رام
گر که بیش از یکی باشد، کار عشق است ویران
26
میریزد به لبخندت، تعادل شهرها
بزم شاهی می شوند، شام و سحرها
شهر را من می سازم، ویرانیش چیه؟
بخند که میدهد، قند و شکرها
27
تو شمع بودی سوختم و دودم نکرد
خاکستر شدم بتو، بی دردم نکرد
آزمودم دل خود را، با هزاران شیوه
جزء وصل تو هیچ چیز، خوشندم نکرد
28
مه ام روزی چو گل یاری داشتم
نبودم خوار زار، اعتباری داشتم
مبینید خوار ذلیل با زمستان غم
در دیروز زمستانم، بهاری داشتم
29
شکسته ام بار دیگر مشکن مرا
با گرَد خاک درد، آموختن مرا
مه به تو با دیده دوستی دیدم
ای دوست مبین با چشم دشمن مرا
30
از تلخی سکوتت چه بگویم چه نگویم
بشنو از دل که مه از دردش بگویم
کاری کرده ای تو پر از بی وفایی
دیگر از عشق تو چه ره گویم؟
31
سردم شده و از درون آتشم
این حال من و نیامد خوب پیشم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من راز قافیه را با تو می دوشم
32
چند سطر بنویس و خاموش بفرست
قصه اش عشق باشد و با پوش بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفاً کمی گرمی آغوش بفرست
33
در مذهب عاشقان ببین راز دیگر
با باده و عشق زندگی در سر سر
هر علم که از این مذهب حاصل شد
کارش دیگر و روزگارش محشر
34
این دل ز عشق تو که به کس راز کند
اول از درد هجر تو آغاز کند
آن لعل شکرینت قصه ی عشق دل
این دل که از لب و موی قصه را باز کند
35
عشق یعنی گل یعنی گل یعنی گل
گرم محبت اوست در آغوشش بلبل
سلام دل به عشق او یک راز جدا
بی او هر چه کور افسرده و تنگ دل
36
اگر پرسی که نشان در عشق چیست؟
جز از محبت مهر در عشق نشان نیست
محبت را کم نکن با ساز عشق برقص
در بازار محبت بدون عشق کیست؟
37
خانه روشن می شود، هر بار یادت کنم
هر لحظه در یاد هستی، لیکن نفس بی دم
نه گریزی نه میایی بین این دو چه کنم؟
بی خبر از دل تو، روح پر از غم غم
38
کس نیست از عاشق، دیوانه تر
عقل و هوش از سودای عشق، کور و کر
نه شرق و غرب بیند، نه از سودا طرف
معشوق است که تنها، بر او چشم نظر
39
عمری که بی عشق رود، حسابش کنی چی هه؟
آب حیات است عشق، داروی دل و سکه
به پیک عمر انسان، او یک باده ی جانان
بی او طراوت نیست، زمین قلب خشکه
40
در عاشقی که فکر و تخیل نیاز نیست
جزء تو به هر سو دری این دل باز نیست
آن زلف و مژگانت، حدیث اند به این عشق
برکس دیگری، قصه ی عشقم آغاز نیست
41
سرکردم موی سپید، خیالت در سر است
نه ندامت غرا، این دل خاکستر است
من پریشان احوال تو با خود سری
این عجیبی سِر در سِر، عقل من قاصر است
42
در ذهنم ای چهره ات بهترین یادگار
این چه خوب است حالم از آن گلزار
من ذره خاک پایت، تو قبله به این دل
این دینم شده که تو در سرم سردار
43
توبه ی من شکستی، از تو کجا گریزم؟
بر دل من نشستی، از تو کجا گریزم؟
زاهد بودم بی غرض، حالا شدم بت پرست
به این دین مرا بستی، از تو کجا گریزم؟
44
در محفلی که خورشید، جنت شده بر خیزد
در کاسه عشق از لبان، با مستی لعل ریزد
دیداری این دل را، در جادوی نرگس داد
بلکه با لطف مهریش، این چاک دل دوزد
45
جزء نقش تو در نظر، نه رنگ گل نه هوس
بر جنت هوسم، جزء تو هر چه او بس
مشتاقی دلم را، بر بسته ام به زلفان
تا مرحبا بگوید، بر جام عشق نفس
46
واله شیدا دل است، همچو بلبل در قفس
با مدعا زمانه، هزار یک هوس
از هجر لعلت ای گل، ناله ی دل بلبل
در به ناتوانی ام، باهزار غمم این بس
47
شبگیر ناله ام را، از هجر لعلت بدان
تدبیر مگیر به دوری، در قصه عشق خندان
دیوانه دل نصیب است، بی بند و قید و توان
با بوسه ی شیرینت، ناله را کن ناتوان
48
آن لعل شکرینت، بخشیده باشه بوسه
این دل که بنده یش است، چوناتوان واسه
از حقه ی دهنت، چون شکر فروریزی
آن آب شربت ات را، بر لب بنده حصه
49
ریحان دل را بینم، زیاد می شود میلم
زاهدی را ترک گفته، غلام می شود دلم
کافر مرا نگوید، من بنده ی این گل ام
خدا مرا ببخشد، تسلیم هستم به گلم
50
کاش اتفاقاً رد شوی، در کوچه ی این دل
من مست شده مست شده بویت کنم گل
هر بار با شنیدن صدایت بریزم
یک دانه ی باران شده، به لبانت سنبل
51
رخ و زلفت عوض شام و سحرم باشه
من بند تو باشم به چشمانت نظرم باشه
عقل ببازم و خالق گفته سجده ات کنم
نام آن عشق باشه و دردت به سرم باشه
52
بگیر این گل که از من یاد باشه
تبسم کن که دل آباد باشه
اندرون در درد دل لب زیبا
بنازان تا که این دل شاد باشه
53
لطف فلک آید که به سامان برسیم
به عشق سجده کنیم جان بجان برسیم
یا من برسم به جانان یا جانان به من
یا هر دو بیمیریم و به پایان برسیم
54
ای دل آن دلبر زیبا کجا شد کجا شد
هرچه از وعده ی او بود ریا شد ریا شد
برگ خزان شده دلم با لرزه
نه حضور ماند و هوس یغما شد یغما شد
55
نه سرسری ست عشقت که از من دور شود
نه عارض است مهرت نقل و بخور شود
مهر تو در دلم عشق تو در وجودم
او شیرین اندر وجودم نه عشق عبور شود
56
فدای ناز عشقت ناز عشقت
که عشقت گنج دل با ساز عشقت
به یاد سوزش مجنون ز لیلی
به یادت سوختم پرداز عشقت
57
بگو تو می خواهمت، غصه دل کم شوه
شب چشام خوبش، دارو به هردم شوه
نه کم میشه نه زیاد با یک جمله این دنیا
روح را به خوشی داده، نه چشمان نم شوه
58
نه میوزد بهارم نه میتابد مهتاب
اگر تو را نبینم نمی درخشد آفتاب
حسرت لعل آبدار در رخ زده کسوفرا
درد جدایی بزرگ هرچه شده بیتاب
59
بوی شورانگیز، باران را ز جانت میدهی
با نگاهت جان به دل، با شانت میدهی
چه خوب، خوب و مهربان شمایل تو
عشق فراوان را با موی افشانت میدهی
60
من عاشق لبخند توام میدانی نمیدانی
این نقشه ز دل از رخسارم نشانی
در عالم هرکس بگرد در خیال اما
جزء من تو مگیر یار از خلق جهانی
61
در عشق تو ای گل ببین دل در تش است
عاشق نمی شوی که ببینی در مفتش است
باعقل نمی رود آب عشق به یک جو
بیچاره که این دل ساخته از آب و آتش است
62
هرچه با می مست باشم تو باشی مستتر میشم
به شمایلت دیده عاشق بهتر میشم
آخ تا ببینمیت جانم، جانم از تنم میره
تو باشی و می باشه عاشق خوبتر میشم
63
عقل در سر که داشتم می گفتم دل نمیدم
اگر پری هم باشه از دل غزل نمیدم
شمایل ته دیده هر چه ره از یاد بردم
حالا میگم غیر تو به کس سنبل نمیدم
64
بنگر چشم به این گل، این گل، گل اعلا
از جنت آمده او، این گل، گل زیبا
دل افتیده به این گل، لیلا گفته به این گل
بنگر چشم به این گل، این گل با چشم شهلا
65
به هر سو بنگرم چشمان زیبا
که مست هستم او لحظه چشم شهلا
جنونم سر زده رفتم به هر سو
به هر سو بنگرم فقط تو لیلا
66
بی قرارم در هوایت روز شب
سر زدم در زیر پایت روز شب
روز شب را مثل خود مجنون کنم
روز شب را به سودایت روز شب
67
دوست دارم معلم املایت باشم
بگویم بنویس دوستت دارم
طی دل یاد گیری درس عشق را
بگویی شاگردت ام این طور هستم
68
چه حال است احوال من، نمیدانم
پریشانم پریشانم پریشانم
سر زده عقل به سر پریشانی
دانستم دوست دارم، هو جانانم
69
نور از جنت تابید، گفت که یک سودا هستم
حدیث از عشق دارم، بتو یک هوا هستم
از اقلیم عشق، درس ادب داده
ز ادب لبانم، بتو یک دوا هستم
70
صدای قلب را بشنو، هو زیبا هو زیبا
عبادت به تو دارد، هو شهلا هو شهلا
برگشتم از زاهدی، بتپرست تو شدم
چاره دیگر ندارم، بیا تو گل رعنا
71
در خیالم هر شبم، با بوی تو مستم است
از جنت شاخه گل تو، هر لحظه در دستم است
بوی زیبای زلفها، در امیدم پیچیده
با این خیال های خوش، در این حیات هستم است
72
هر لحظه یاد تو است، نور جنت تابیده
دو چشمانم سوی تو، هر لحظه قلبم دیده
من که ساحل دریا، در تلاطم عشقت
به موج دریا دیده، قلبم به تو شوریده
73
قلب و چشمان تسلیم، هو زیبا میگن هر بار
قلب که هر بار بزند، تسلیم هستیم میگن یار
نه زاهدی ام باقی ست، نه خاطره از چیزی
هستی ام تو شده یی، وجودم گرفتار
74
فال حافظ را مزن، بی فال غلام را ببین
تو زیبا میگه روحم، اشکان نم را ببین
بدن که در خدمتت، روحم عبادت دارد
من بنده و غلامت، غلام خادم را ببین
75
دلم تنگ است کنم هر روز زاری
زیبای من، غلامت به گریه سواری
صفای عشق چه شد، از تو نیامد
نماند در روح و بدن، بختیاری
76
دو چشمان زیبایت، جبرئیل اند
از نفس می گیرند و بی دلیل اند
منم که سر به زیر شمشیرشان
برای سر زدن، عجیب عقیل اند
77
دلبرم اندر خیالم خود نماستی
برای درد دل چه خوب دواستی
مرو از بهر عشق ساحل را مکُش
چه توفان موج دریا چه زیباستی
78
تو تمنای من و یار من و جان منی
چه زیبا نام توست جانان منی
چو گل تو روح و روان، آرامیش جان
به باغ قلب من ریحان منی
79
بیا فانوس شبهای سیاه باش
به سر بنده ی عشق سلطان و شاه باش
بیا ای چشم ماهت شهر خورشید
دمی بر دل مجنون سر پناه باش
80
ز بسکه در عشق تو خروشم
داغم و چو آب در جوشم
دمید ز تن روح از بهره ی عشق
به تعظیم آمد بتو که من خوشم
81
شب و روز بارشک گفت گل ریحان
بشنو قصه پر از اشکم از این جان
فرشته آمده زیبا از هر گل
ببین غم و حسادت میریزم کان
82
سردم به سر و از درون می سوزم
این حال و احوالم، در هرروزم
بیا قصه زیبای سرود شو
با شوق و ذوق قافیه بدوزم
83
یاد تو هر لحظه است، شعله به پا خواسته
قلب من از نور تو، آتش او آراسته
روی زردم را ببین، بنده عشق نما او
دوری مکن از بهرم، شمع در وجود کاسته
84
یکی درد و دیگر درمان پسند است
یکی در شوق وصل و یکی هجران پسند است
من ام از همه اینها بنده ی عشق
پسندم آن چه ره جانان پسند است
85
مشو غافل ز حالی دل ویران
که ویران این دل است از دست جانان
اگر هجر و وفا را گر نبینی
خاکستر می شود با گریه فغان
86
حسرت در پنهان دل یعنی عشق است
قصه ی گل و بلبل یعنی عشق است
سایه ی عشق در خیال، در هر عالم احوال
جفاکش بلبل و گل یعنی عشق است
87
از لبخند تو، خندهها خاطرههاست
عشق اند که به من، برایم ستارههاست
از بسکه تو زیبای ای نور زیبا
چرخید زمین در گرد تو دایرههاست
88
نه گرمی خورشید، نه نور مهتاب بی تو
فایده ندارند که این دل بیتاب بی تو
تو حسرت من در هر روز خوب شیرین
نه قند و شکر نمانده در آب بی تو
89
نباشد جزء از تو دلبر نباشد
به سرم شور شوق در سر نباشد
به روزگار خوب بد گل زیبا
به جزء از تو به دل دیگر نباشد
90
اندازه ی یک لحظه ی کوتاه بمان
نه آه بکش آه نکش شاه بمان
از بهر خدا بمان به این دلتنگ من
این عشقکه به این عشق بیا راه بمان
91
این باده ی عشق که بی جام خوشیم
هر لحظه غزلیم و هر شام خوشیم
دانیم و ندانیم سرانجام بدانیم
در افق خوشی بی هیچ سرانجام خوشیم
92
بیا ببین که عشق دیوانه کرده
شکسته هر چه ره ویرانه کرده
ز بسکه جان من اسیر او است
نمانده قوم خویش بیگانه کرده
93
با عشق تو درعذابم، هر شب
در تاب و تب اضطرابم، هر شب
نه راحتی مانده نه سکونت به تن
شکستم و بیتابم، هر شب
94
ای کاش دلم کاش دلم کاش گلم
اسیر نمی شد به دست گل، دل بلبلم
من عاشق تو ز عشق من بی خبری
ای کاش دلم کاش دلم کاش دلم
95
در دفتر شعر من هر مصره با نام توست
هر چه که قلم نوشت یک سره با نام توست
باریدند همچو باران در هر صحفه ی دفتر
در دفتر و قلب من هر ذره با نام توست
96
چو معشوقه آمد فصل زیبای گلزار
ناز و کرشمه کرد در آغوش یار
گلزاری از او بود مست شد زمین
بوسید از لب او جوشید لیل و نهار
97
زمین شد ز عشق بهاران همه گل
اعم درخت و همه جهان همه گل
درد عاشق ز فرقت یار به جوش
یک لحظه ی دیدار ارمغان همه گل
98
بازد غم عشق اگر بهار آید
جوشد امیدها اگر گلزار آید
بلبل به گلش رسم تعظیم کند
اگر که بهار خاطر یار آید
99
چشم واکن زیبا تماشا به دلها شد
مرده را زنده میساخت به مردهها خدا شد
جلوه ی او رخ نسترن می زد
به زخم دل عاشق ناپیدا او دوا شد
100
صبح و غزل و امید عشق باشد و من
هر صحبم صبح سپید عشق باشد و من
ای کاش به هوس بیاید هر بار
هر بار با چهره جدید عشق باشد و من
ختم کتاب.
از قلم اوکتای اصلان راه سوم.
Yorumlar -
Yorum Yaz