صد دو بیتی رباعی با دستور زبان و علوم شاعرانه. این کار با هدف کمک به نسل های جدید انجام شد. دانش شعر و هنر نوشتن شعر، و همچنین درک صحیح از دستور زبان، به نوشتن شعر کمک می کند.
من این کار را به طور کلی با جزئیات نوشتم و دستورالعمل هایی برای نوشتن شعر دادم. تاریخ تکمیل این اثر ماه هشتم روز یکم سال دوهزار بیست سه عیسوی با قلم اوکتای اصلان راه سوم.
***
زبان چیست؟
بطور کلی وسیله یکه ارتباط با دیگران و ارسال و دریافت پیام ها را برقرار سازد، زبان است.
انسان یگانه جاندار است که درک بالا را از زبان دارد.
اگر در دورـ نزدیک خود نظر اندازی کنیم، مختلف اشیا را دیدن می کنیم برای شناخت هر کدام او یک کلمه را کار می گیریم. هر کلمه را که کار می گیریم قبول شده است در بین همان تعداد انسان که به یک زبان واحد صحبت دارند. وقتی برای شناخت یک شیء یک کلمه را کار می گیریم، همان آواز را که خاطر او شیء از دهن بیرون می کشیم زبان با حریت خود تقدیم کرده است.
اگر که انسان کلمه های نو را استفاده کرده اسم گذاری می کند، بازهم رجوع انسان به منبعی می شود که در هسته او منبع پارچه های او کلمه وجود دارد.
بطور مثال «هواپیما»
این کلمه در صد سال اخیر با پیدا شدن تکنولوژی جدید ضرورت شد تا اسم نو شده استفاده شود. اگر این اسم را هجاکشی کنیم اسم هواپیما از «هوا و پیما» شکل گرفته است. می بینیم که در فرهنگ این زبان از قدیم موجود بودند.
حداقل یک بخش هر کلمه جدید از قدیم موجود می باشد تا او کلمه نو مربوط او زبان شود.
او آواز را که خاطر کلمه یک شیء از دهن بیرون می کنیم بطور مثال آواز «هوا» آواز هوا با هزاران بلکه با میلیونها دهن پخته شده و در قالب انداخته شده و ساده شده و شیرین شده تقدیم گردیده است.
چونکه با گذشت زمان با تکرار آوازها، هر کلمه به گونه قشنگ شده قبول شده ی جامعه می گردد.
ابتکار شخص یا شخصها در صحنه نیست که او به وجود آمده باشد. او یک مرحله تاریخی دارد که مختلف پیشآمد جامعه بالای او تاثیردار بوده است. اینجاست هیچ کس حق خیانت به او آواز را ندارد که قبول شده آواز را تغیر بدهد.
مثلاً وقتی که ما خورشید می گویم با این کلمه در اسم خورشید هر انسان یکه در زبان دری پارسی دست رسی دارد تصویر خورشید را فوراً در ذهن خود می آورد؛
چونکه این روش در طبیعت انسان، ذاتی است.
اگر که هر شنونده با شنیدن نام خورشید در ذهن خود خورشید را آورده بتواند، باید از دو قاعده بیرون نباشد: ـ
1 ـ هرکس آواز او کلمه را که اسم خورشید را ساخته از دهن بیرون می کشد باید که یک نوع آواز بکشد و نوشته او باید که همان آواز قبول شده را به گونه درست انعکاس دهد.
2 ـ با گذشت زمان که کلمه خورشید صیقل شده به قالب انداخته شده و ساده و شیرین شده تقدیم جامعه گردیده است، بهترین آوازیکه کلمه خورشید را از دهن می کشد باید که از جانب زبان شناسها تثبیت گردد و در جامعه تقدیم گردد و در جامعه قبول گردد.
برای تثبیت آواز یک شیء «زبان شناسها اند که باید رهبری کنند نه هر خودساخته استاد»
زبان شناسها زمانیکه درست بودن آواز یک شیء را تقدیم جامعه می کنند باید مهر اکادمی را بزنند تا با قرارداد علمی حاکم جامعه گردد.
این نقطه بینهایت مهم است.
هر ملت پیشرفته در ادبیات، خاطر سلامتی زبان اش یک مرجع دارد تا از آفت های بیرونی نگهداری کند. بطور مثال در زبان پارسی ایرانی مرجع «فرهنگ دهخدا، عمید، معین» می باشند.
اینها با مهر اکادمی در خدمت اند.
حتی اگر که یک واژه را از کتاب های نامی شاعران بزرگ پارسی در شعر یا در نوشته شان کار بگیرند یک بار در فرهنگ های قبول شده مراجعه می کنند تا درست نویسی شان را در ضمانت بگیرند.
قاعده قانون در دنیای ادبیات این طور می باشد.
***
حال سوال این است زبان در خدمت خط قرار دارد یا خط در خدمت زبان؟
با ادب عرض کنم، زبان ضرورت اول است برای انسان!
انسان از روزهای اول که به ترقی گام گذاشت به زبان محتاج شد تا ارتباط کلی را با اطراف خود برقرار ساخته، پیام بفرستد و پیام دریافت کند تا ضرورت های اولیه او به ساده ترین شیوه عمل شود.
زبان که برای انسان ترقی یافته اهمیت پیدا کرد، بالای هر شیء یک کلمه لازم شد تا کار گرفته شود. کلمه که قبول شده مربوط یک جمعیت می شد، هرکس او شیء را از آواز او کلمه می شناخت؛
چونکه او نوع آواز خاطر او کلمه استفاده می شد.
او اسلوب برای امروز و برای فردا نیز اسلوب خاص شد.
کلمه که از دهن هر انسان بیرون شد بعضی با زیبا گفتن تلاش کرد تا او کلمه را از دهن بگونه زیبا تقدیم جامعه سازد؛
شعرگویی با ابتدایی ترین طبیعت اش با زبان یکجا پیدا شد و رشد کرد.
این دوره ی بود زمان طولانی را به خود گرفت. بالاخره ضرورت پیدا شد تا دریافت پیام و ارسال پیام به مسافت دورتر رفت آمد کند؛
ضرورت زندگی بشر خط را اختراع کرد.
با او ضرورت خط اختراع شد و در خدمت زبان قرار داده شد.
درک تاریخی برای ما فرمان دارد تا خاطر سلامتی زبان خود باید خط را آنچه زبان تقاضا دارد کار بگیریم؛
نه خودسرانه با کلتور ذکا شخصی خود.
حال که بحث ما در دانستن خط رسید برای دانستن خط، روح و طبیعت هر حرف لازم است که ادراک شود.
منطق آن چیست و چرا لازم است؟
1 ـ برای خطا نکردن در صدای کلمه ها!
2 ـ برای درست نوشتن املاء کلمه ها!
3 ـ برای شیرین نویسی، زیبا و ساده نویسی!
4 ـ برای درک درست از علم عروض!
خلاصه بدون شناخت روح و طبیعت هر حرف نه نویسنده ـ نویسنده شده می تواند و نه شاعر ـ شاعر شده می تواند.
اینجاست باید مغز مغز هر حرف را بدانیم و آواز هر حرف را بشناسیم. ما وقتی ادبیات گفته قلم را در دست می گیریم، با حرفها چیزی را در کاغذ می ریزیم، اگر که چه گفتن هر حرف را ندانیم چگونه بالای نوشته خود حاکمیت پیدا می کنیم؟
شما یک بار در شکل ظاهری هر حرف دیدن کنید آیا شکل ظاهری حرف «آوازیکه او حرف می دهد داده میتواند؟»
این نقطه اساس است در نویسنده گی و در شاعری!
اینجاست علم عروض با شناخت روح و طبیعت حرفها دانسته می شود.
***
سوال این است، ما روح و طبیعت هر حرف را با کدام میتود درک کرده می توانیم؟
برای جواب این سوال، حرفها را با ترتیب بنویسید و بعد در شکل ظاهری هر حرف دیده، اسم او حرف را در زبان بیاورید و از خود سوال کنید چهره ی کدام حرف صدای خود او حرف را داده می تواند و کدام حرف به صدای همکار ضرورت دارد؟
این نقطه اساس گپ در خط شناسی است.
فرض کنید حرف های «ب» «ت» «ث» «ر» «م» «د» را در زبان می آورید گوش بدهید به آوازیکه از دهن بیرون می شود. وقتی «د» می گوید از بیرون آواز «a» بلند مانند با حرف «د» در آواز یکجا می شود و درک می کنید که بدون آواز کمکی او چهره آواز «دال/ د» را داده نمی تواند.
مثال: مادر!
حال مادر را هجاکشی می کنیم تا منطق گفته های بالا را به اثبات برسانم. مادر از دو آواز از هم متفاوت شکل گرفته است.
در هجاکشی، این دو آواز عبارت اند از: ما + در.
حال می بینیم در آواز «ما» شروع صدای «م» با صدای «a» بلند که حرف صدار است (آ) آواز «ما» را داده است و به آواز بیرونی ضرورت نشده است چونکه صدای «a» در بطن حرف الف وجود دارد و امّا در آواز «در» گپ دیگر لازم است که زده شود.
«در» در اصل چنین آواز دارد: «ده ر» ما زمانیکه گوش به او آواز میدهیم صدای «ه» ظریف را در بین دو حرف بکار رفته می شنویم. اگر منطق این آواز را ندانیم با شمول علم عروض در هر بخش خطا می کنیم.
حال سوال این است: آواز «ه» ظریف را کدام ویژه گی کدام حرف تکمیل کرد؟
«د یا ر؟»
«آواز د عبارت اند از دال» «آواز ر عبارت اند از ری» است. میبینیم آواز «دال» که در آواز «د» آواز «a» بلند موجود است آواز «ده ر را با نوشتن [در] داده است» و «a» بلند بگونه کوتاه و ظریف استعمال شده است. اینجا سوال پیدا می شود، چرا در مادر صدای «ه» کوتاه و ظریف شد؟
برای جواب این سوال باید که تاریخچه زبان دری پارسی تاجیکی را زیر دست بگیریم. چونکه زبان نسبت بر خط فعالتر بوده و متحریک می باشد و خود را به ساده گی کشیده، آسان و زیبا می سازد.
زبانهای دری پارسی تاجیکی از زبان های بسیار متحرک دنیااند و خیلی فعال هستند. بطور مثال: کلمه خواهر!
اگر هجاکشی این کلمه را از منطق طبیعت حرفها در نظر بگیریم «خط امروز دری پارسی تاجیکی برای درست نویسی املای این زبانها ضعیف می ماند. چونکه با مشکلات فراوان از زبان خواهش می کند تا خط جدید را کار بگیرد»
این مشکل از طبیعت زبان و خط در هر زبان پیدا می شود. بطور مثال در زمان امپراتوری عثمانی از نیمه عصر 18 این مشکل در رخ شان برآمد و به مدت یک نیم عصر بحث های پرحرارت علمی صورت گرفت و بالاخره بحث های پخته شده با لیدری مصطفی کمال آتاتورک شکل خط را به خط لاتین ترکی امروز تغییر داد.
حال برای اثبات گفته بالا «خواهر» را هجاکشی می کنم تا مشکل را پیدا کنم. کلمه خواهر از حرفهای «خ + و + ا + ه + ر» شکل گرفته است لیکن به این شکل خوانده می شود «خ+ی+و+aبلند+ه+ر»
در هجاکشی: آواز «خیواهر» را می دهد. این طرز لهجه در شروع زبان پارسی وجود داشت و با گذشت زمان لهجه تغییر خورد لیکن خط به او گونه قدیمی اش باقی ماند.
این مشکل در زبان و خط دری پارسی دیده می شود و برای ترمیم این مشکل، دکترین زبان پارسی ایرانی هجاکشی را از آن طرزیکه صحبت دارند هدایت می دهند و امّا این مشکل در آینده به کدام گونه شکل می گیرد زمان نشان می دهد.
***
چند صدای اصلی در حرف های الفبای دری پارسی وجود دارد؟
در زبان دری پارسی شش صدای اصلی که حروفها را صدا می دهند بنیاد الفبا هستند؛
از نام حروف صدادار یا «مصوتها» یاد می شوند.
سه صدا شان بلند و سه صدا شان کوتاه تلفظ می گردد.
اینها حروف نیستند صداها هستند با حروف می آیند، بدین خاطر حروف صدادار یا مصوتها می گویند.
بدون اینها حرفها صدا ندارند مثال در حرف «ب» سه صدا کوتاه به این گونه می باشد «بَ» «بِ» «بُ» تقریباً چنین صدا را دارند «به، بی، بو»
اینها تقریباً باصدای «هه، هی، هو» داخل حرفها شده صدا می دهند.
سه صدای بلند تقریباً دو چند همین صداها اند به این گونه با حرف می آیند «آ، او، ئی»
***
«بَ» «بِ» «بُ» چه منطق؟
جواب: در اثنا نوشتن املا، حرف «ب» که در داخل کلمه میاید، نظر به صدای حرف های دیگر کلمه، صدای خود را تغییر داده همکار می شود.
***
البفای دری پارسی چند حرفی است؟
الفبای دری پارسی 33 حرف دارد. 4 حرف از بین 33 حرف مربوط خود زبان دری پارسی می باشند.
یعنی بعد از حاکمیت الفبای عربی به زبان دری پارسی از طرف زبان دری پارسی علاوه شد.
چرا؟
جواب: این چهار حرف، البفای عربی را البفای دری پارسی ساخته، درست نویسی زبان دری پارسی را در ضمانت گرفته اند.
اینها حروف «گ،چ،پ،ژ» هستند.
در خط دری پاری با شش صدای اصلی، همین 33 حرف به 122 شکل مختلف تظاهر را دارند.
اگر یکی از این صداها نادیده گرفته شود و یا کدام حرف دری پارسی دور انداخته شود، (خط دری پارسی که از حروف الفبای عربی شکل یافته است ذاتاً مشکلات درونی خود را دارد) به مشکلات فراوان سردچار می شود.
در طول تاریخ عده ی زیاد بر ضعیف بودن این الفبا انگشت گذاشتند گفتند که به زبان دری پارسی مشکلات را خلق دارد؛
این منطق یک حقیقت است باید تجدیدنظر شود!
***
کلمه چیست؟
کلمه گپ مختصر کوچک معنی دار است که از چند حرف تشکیل می شود بمانند گفتن، کردن، خوردن، قلم، کتاب...
برای سلامتی زبان، در نوشتن خط، سالم بودن آواز کلمه شرط است؛
یعنی حرفهای یک کلمه باید او آواز را بدهند.
از اینکه تاثیرات بیرونی بالای انسان رل دارد، هر انسان هر کلمه را با دلخواه خود آواز داده در خط نوشته می تواند. زمانیکه این بدبختی رواج زبان شد او زبان به مرگ یک قدم نزدیک می شود.
(نوت: به گفته زبان شناسهای ایران، جوانان این عصر، سروده های شاعران دری پارسی قدیم را به گونه درست خوانده نمیتوانند؛
در حالیکه در زمان او شاعران «شعرخوانی» در بین خلق کلتور او زمان بود.
از اینکه سروده های شاعران در زبان خلق او عصرها سروده شدند، برای درک شعر مشکل وجود نداشت.
این نقطه اساس گپ است؛
چونکه اگر مسافت زمانی را در نظر نگرفته رفتار کنند، به زبان امروزی یک مصیبت بزرگ را سبب می شوند؛
املاء را ناقص می سازند اینجاست با در نظرداشت نظریات زبان شناسها رفتار کرد.
زبان، مستقل، حر و خودرو است که با دینامیک بودن و متحرک بودن، همیشه آغوش اش را در تحولات بشری باز دارد. این ویژه گی زبان سبب است زبان های امروز زبان های چند عصر قبل نیستند)
***
کلمه ی ساده چیست؟
کلمە ی ساده، کلمه ی است که از یک جزء مستقل تشکیل شده باشد؛
مانند: کتاب، بهار، باغ، گل، قلم...
***
کلمه ی مشتق چیست؟
کلمە ی مشتق از یک کلمه مستقل (معنی دار) و یک پیشوند یا پسوند (کلمه بی معنی) ساخته می شود؛
مانند: همسفر، کارمند، همسایه، همکار...
بطور مثال کارمند را در نظر بگیریم، این کلمه از کار و مند شکل یافته است، کار کلمه مستقل معنادار است لیکن مند معنا ندارد.
***
کلمه ی مرکب چیست؟
کلمە ی مرکب از دو کلمە ی مستقل معنادار ساخته می شود؛
بمانند: کتابخانه، گلخانه، روزنامه...
بطور مثال گلخانه را در نظر بگیریم تشکیل شده از کلمه گل و کلمه خانه، این دو کلمه مستقل معنادار هستند بناً کلمه ی مرکب هستند.
***
کلمه ی مترادف یا کلمه ی هم معنا چیست؟
کلمه هایی را گويند که در نوشتن مختلف، ولی در معنا، يکسان هستند؛
مانند: زیبا و قشنگ، خوب و نیک، درستی و صداقت، علم ودانش، ترقی و پیشرفت، تعلیم و آموزش ...
***
کلمه ی متضاد چیست؟
کلمههایی را گویند که در شکل و در معنا مختلف و ضد هم باشند؛
مانند: خوب و بد، روشنی و تاریکی، شب و روز، تالش و غفلت، کامیابی و ناکامی، دشمن و دوست...
***
حال آمدیم به جمله سازی!
با این کلمه ها یک جمله می سازیم: «معلم، احمد، گفت، کتاب، محمود، سر، میز، بگیر، درس، چهار و بخوان» این کلمه ها هر کدام به تنهایی منطق و معنی خود را دارند لیکن یک جمله گپ را بیان ندارند. پس چه چیز ضرورت است تا هدف معلوم شده یک جمله گپ ساخته شود؟
در بالا گفتم «آواز هر کلمه را باید زبان شناسها شناسایی نموده در جامعه بدهند» حال در دست ما مواد خام یک جمله گپ وجود دارد لاکن آتش را باید داشته باشیم تا خام به پخته تبدیل شود.
در طبیعت هر غذا، خام را تنها یک قدرت پخته می سازد؛
او قدرت آتش است!
وقتی ما آتش می گویم باتمام ویژه گی اش تنها یک آتش است که انرژی تولید می کند. در منطق جمله سازی بمانند آتش قاعده «مشخص و معیین است» این قاعده در زبان دری پارسی دستور زبان است؛
در، به، را، با، از...
اینها رل آتش را بازی دارند از کلمه ها جمله های گپ را می سازند.
آواز اینها را نیز زبان شناسها تثبیت نموده در جامعه تقدیم می کنند و زمانیکه او تقدیم قبول جامعه شد بمانند حکم خداوندی تغیر ناپذیر می گردد.
اگر صدای یکی از اینها در زبان دری پارسی تاجیکی کوچکترین تغییر را از خود نشان بدهد، ادبیات دری پارسی تاجیکی او نوشته را ناقص می گیرد.
حال با استفاده از قاعده بالا کلمه ها را در یک جمله گپ می آوریم: معلم به احمد گفت، کتاب محمود را از سر میز بگیر و درس چهار را بخوان!
در این جمله «به، را، از» به کلمه ها شکل جمله را داده اند.
***
در ساده ترین جمله سازی، هر جمله با سه جزء شکل می گیرد مثلاً، ما کلمه «قلم» و کلمه «سرخ» و کلمه «است» را داریم با این سه کلمه یک جمله می سازیم؛
او می شود: قلم سرخ است.
قلم سرخ است، از سه جزء ساخته شد؛
جزء اول، کلمه «قلم» می باشد، او در جمله، در سر جمله میاید.
هر کلمه که در سر جمله آمد او «نهاد» را یعنی بنیاد را شکل میدهد، با او نهاد، یک هدف بیان می شود.
(نوت: نهاد قسمتی از جمله است که درباره ی آن خبری داده میشود؛
بمانند: هوا سرد است.
در این جمله کلمه هوا نهاد است. نهاد همیشه در ابتدای جمله می آید.
نهاد همیشه جزء اول جمله را شکل میدهد و در سر جمله میاید.
اگر در جمله کسی کاری انجام نداده باشد فقط خبری داده باشد مثلا: هوای دوشنبه آلوده است. در آن احوال «هوا» که در سر جمله آمد نهاد نامیده می شود.
اگر کسی کاری را انجام داده باشد بمانند: احمد کتاب خواند.
احمد که مستقیم کاری را انجام داده است، فاعل نامیده می شود.
هر فاعلی نهاد است ولیکن هر نهادی فاعل نیست چونکه فاعل مستقیم به کسی که کار را انجام میدهد گفته می شود)
یعنی جزء اول جمله که نهاد است در صورت مستقیم کاری را انجام دهد فاعل نامیده می شود.
در جمله بالا جزء دوم جمله، کلمه «سرخ» می باشد. جزء دوم چه بودن جزء اول را برای ما بیان می کند؛
مفعول می گویند.
یعنی مفعول، چه بودن جمله را شکل می دهد.
جزء سوم جمله بالا کلمه «است» می باشد. کلمه «است» انجام دادن یک عمل را برای ما بیان می کند.
جمله ی قلم سرخ است؛
نهاد + مفعول + فعل؛
یا اگر «احمد درس خواند» فاعل + مفعول + فعل، یک جمله ی مفرد می گردد.
چونکه یک قلم وجود دارد ما برای معرفی رنگ او معلومات دادیم. حالا فرض کنید قلم بیشتر از یک عدد باشد، ما چه قانون به جمله سازی او داریم؟
در زبان دری پارسی دو علامت وجود دارد عدد بیشتر از یک را جمع بسازد: ها و ان!
(قلمها و درختان)
قلم + ها = قلمها؛
درخت + ان = درختان.
علامت «ها» و علامت «ان» نظر به تلفظ کلمه ها، در کلمه ها استفاده می شوند.
باید که استفاده ی شان، زیبایی کلمه ها را در اثنا تلفظ بی روح نسازد، مثال: کلمه ها؛ اگر با کلمه، ان را استفاده کنیم «کلمه ان» می شود و زیبایی ضرر می بیند.
از اینکه یکی از فعالیت زبان، شیرین و ساده ساختن کلمه در اثنا گپ زدن می باشد، «کلمه ان» به زیبایی ضرر می دهد.
در درست نویسی زبان دری پارسی در جمله های جمع، اگر نهاد یا فاعل جمع باشد، حتمی فعل هم جمع می شود.
مثال: قلمها سرخ هستند؛
اگر قلمها سرخ است، نوشته کنیم، جمله سازی غلط می شود.
قلمها؛ نهاد.
هستند؛ فعل.
سوال: چرا در جمله مفرد در فعل کلمه «است» نوشته شد و در جمله جمع «استند» نوشته نشد «هستند» نوشته شد؟
جواب: در زبان دری پارسی جمع با صدای «اند» شکل می گیرد.
باید هر فاعل جمع، فعل جمع خود را کار بگیرد مثال: است؛ مفرد.
هستند؛ جمع.
زمانیکه جمله جمع باشد، زبان دری پارسی صدای «اند» را که با صدای «است» یکجا ساخته، با یک شیرینی و زیبایی بیان می کند، در شکل تغییر میاورد.
از اینکه زبان همیشه به سمت شیرین و ساده شدن روان است، وزن صدای «اند» را که با صدای «است» جمع می کند، صدای ملایمتر را انتخاب نموده، در عوض صدای «الف» صدای «ه» را کار می گیرد.
ناگفته نماند انسان تابع به قانون های زبان است.
قانون های زبان با گذشت سال های دراز از طرف خود زبان پیشکش شده اند. چونکه هر کلمه با میلیونها دفعه از دهن به دهن شده و صیقل شده به زیبایی و شیرینی رسیده است.
بحث دیگری که در درست نویسی زبان دری پارسی وجود دارد، نباید در جمع سازی از قانون های زبان عربی استفاده کرد.
مثال: ات، ین و ون.
آزمایشات = آزمایش + ات؛ نادرست است باید آزمایشها نوشته شود.
بازرسین = بازرس + ین؛ نادرست است باید بازرسها یا بازرسان نوشته شود.
روحانیون = روحانی + ون؛ نادرست است باید روحانی ها یا روحنیان نوشته شود.
کتب؛ نادرست است باید کتابها نوشته شود.
زبان همیشه در تلاش قشنگ ساختن و شیرین ساختن تلفظ کلمه است.
مثال آقا ان را آقایان تلفظ دارد و یا کشته ان را کشتگان تلفظ دارد.
***
جمله چیست؟
جمله از یک یا از چندین کلمه به گونه درست شده است که حاوی مفهوم و پیامی باشد؛
در جمله حداقل یک فعل وجود دارد؛
بطور مثال: احمد درس می خواند.
***
جمله کامل چیست؟
جمله کامل، جمله ی است که معنی آن کامل باشد؛
بطور مثال: باران می بارد.
هر جمله ساده کامل حداقل دو جزء دارد: نهاد + فعل.
***
جمله ناقص چیست؟
جمله ناقص، جمله ی است که معنی آن کامل نباشد؛
مانند: اگر وقت می داشتم.
***
جمله ساده کوتاه چیست؟
جمله ساده کوتاه جمله ی است که اگر یک کلمه را از آن حذف کنیم جمله معنی خود را از دست می دهد.
جمله ساده کوتاه به سه نوع تقسیم می شود؛
مانند:ـ
1 ـ احمد رفت.
2 ـ فتاح الیق است.
3 ـ احمد رحیم را دید.
جمله ساده کوتاه: فاعل + مفعول + فعل.
***
جمله پایه و جمله پیرو چیست؟
جمله اصلی را جمله پایه و جمله که جای یکی از ارکان جمله اصلی قرار می گیرد و یا آنرا توضیح می دهد، آن را جمله پیرو می گویند؛
مثال: افسوس می خورم که او را ندیدم.
«که او را ندیدم» جمله ساده کوتاهی است که بجای مفعول بواسطه جمله اصلی آمده است.
***
جمله خبری چیست؟
جمله ی است که در آن مطلبی بصورت خبر بیان گردد؛
مثال: هواپیما پرواز کرده است.
***
جمله التزامی چیست؟
جمله ی است که فعل آن دارای وجه التزامی باشد و در موارد متعدد به کار رود؛
مثال: ـ
- تردید: شاید او تماس بگیرد.
- شرط: اگر او بیاید ...
***
جمله امری چیست؟
جمله یکه در آن مفهوم فرمان، دستورو نهی وجود داشته باشد؛ مثال: این را بنویس.
با کسی درین مورد صحبت نکن.
***
جمله پرسشی چیست؟
هرگاه توسط جمله مطلب را از کسی بپرسیم؛
مثال: آیا هر روز به ورزش میروی؟
***
جمله تعجبی چیست؟
اگر در معنا جمله تعجب، تحسین و ناراحتی وجود داشته باشد؛ مثال: چقدر عالی است!
آفرین بر شما!
***
اسم چیست؟
اسم كلمه ی است كه برای نامیدن شخصی یا حیوانی یا چیزی ویا مفهومی به كار می رود.
***
اسم مفرد چیست؟
اسم مفرد آن است که بر یک موجود دلالت کند؛
مانند: کتاب، قلم، گل، درخت...
***
اسم جمع چیست؟
اسم جمع آن است که در شکل مفرد و در معنا جمع باشد؛ مانند: گروه، مردم، قوم، طایفه...
***
ضمیر چیست؟
ضمیر کلمه ی است که به جای اسم قرار گیرد؛
بمانند من، تو، او، آن...
در جمع: ما، شما، ایشان، آنها...
***
پیشوند چیست؟
در دستور زبان، پیشوند کلمه یا حرفی است که در اول کلمه دیگر آمده، معنی آن را تغییر می دهد؛
مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»...
مثال: انگیختن «برانگیختن»؛
دل «بیدل»؛
خور «فراخور»؛
مایه «فرومایه»؛
«ناتوان» و «هم نشین».
***
پسوند چیست؟
در دستور زبان، پسوند حروفی است که در آخر بعضی کلمات افزوده می شود و در معنی آنها تصرف می کند؛
مانند: «وار» بنده «بنده وار»؛
«پری وار» «شاهوار».
بمانند:ـ
«ین» زر «زرین»؛
«سیم» ین «سیمین»
بمانند:ـ
«بان» باغ «باغبان»؛
«دربان» «دشتبان».
***
صفت چیست و چه رابطه با اسم دارد؟
صفت کلمه ی است که در باره اسم توضیح می دهد و حالت و چگونگی آن را بیان می کند؛
بمانند: شاگرد ذکی؛
شاگرد اسم می باشد و ذکی صفت می باشد؛
پدر مهربان، معلم زحمتکش، کارگر کارکن...
و یا: بهادر فرزند ذکی و کارکن است.
علامت یا رابطه میان صفت و اسم کسرە ی اضافت «ی» است. کسره اضافت تلفظ میشود اما نوشته نمیشود؛
مانند: شاگردلایق، شخص دانا، آب صاف، شاگرد تنبل...
اگر دقت کنیم صدای «ی» در زبان بگونه ظریف میاید لیکن نوشته نمی شود چونکه او صدا از حروفها میاید و امّا در بعضی نوشته ها، تلفظ و هم نوشته می شود بمانند: خانه ی ما قشنگ است.
دلیل آن: اگر صدای «ی» در اثنا تلفظ ظریف و کم قوت بیاید نوشته نمی شود چونکه او صدا از بین حروف میاید؛
مثال: کتاب من؛
در کتاب من صدای ظریف «ی» از حرف «ب» میاید زیرا حرف «ب» با صدای «بی» تلفظ می شود و لیکن اگر غلیظ بیاید نوشته می شود بمانند حکایه ی شما جالب بود.
اینجا باید یک نقطه باریک را خدمت تان تقدیم کنم، هنگامی که کلمه یی با حرف صامت (بی صدا) پایان یابد، صدای «ی» تلفظ می شود و امّا نوشته نمی شود؛
بمانند: قلم من رنگ سیاه دارد.
هنگامی که اسم به یک حرف صدادار ختم می شود، به صدای «ی» غلیظ تر ضرورت دارد بناً این صدا نوشته می شود؛
بطور مثال: حکایه ی شما برایم جالب بود.
در املا دری پارسی، قراردادیکه بین جامعه صورت می گیرد، در بعضی قراردادها صدای «ی» را یعنی کسره اضافت را با همزه «ۀ» می نویسند بمانند: حانۀ من بزرگ است و در بعضی قراردادها با الف و ی می نویسند بمانند: خانه ای من بزرگ است و یا خانه ی من بزرگ است.
***
در گرامر قید چیست؟
قید کلمه ی است که درجمله با فعل یکجا شده معنای آن را مشخص میسازد؛
مثال: گرمی هوا آب حوض را گرم کرد؛
(گرم قید می باشد معنای فعل را مشخص ساخته است)
ـ لاله های بهار زیبا هستند لیکن عمر کوتاه دارند؛
(کلمه ی کوتاه قید می باشد برای فعل معنا داده است)
ـ من آهسته آهسته قدم میزنم.
(کلمه ی آهسته قید می باشد به فعل معنا داده است)
قیدها انواع زیاد دارند؛ مانند: قید مکان، قید تمنا، قید زمان، قید مقدار، قید حالت، قید تأکید، قید پرسش، قید شک، قید نفی، قید نتیجه.
***
فعل چیست؟
کلمه ی که به اجرای کار و بیان حالتی دلالت کند و به يکی از زمانهای سه گانه (گذشته، حال و آينده) تعلق داشته باشد؛
مثال: من دیروز به مکتب «رفتم» (زمان گذشته)
بهادر و مادرش به کابل «می روند» (زمان حال)
ما در هفته آينده به سینما «خواهیم رفت» (آینده)
به عبارت دیگر: وقتی ما صحبت می کنیم آوازها، حرفها، کلمه ها و جمله ها را به کار میبریم تا بتوانیم به واسطه آن هدف خود را به دیگران بفهمانیم. آن جزء زبان که توسط آن کاری را مشخص میکنیم یا حالتی را نشان میدهیم به نام فعل یاد میشود.
***
فعل معلوم چیست؟
آن است که فاعل یا کننده ی کار در آن معین و آشکار باشد؛ مانند: احمد آمد؛
داوود کتاب را آورد؛
همایون به بازار رفت ...
در سه جمله احمد، داوود و همایون کننده ی کار هستند.
***
فعل مجهول چیست؟
فعل مجهول آن است که فاعل یا کننده ی کار معین و معلوم نباشد و فعل به مفعول نسبت داده شده باشد؛
یعنی فاعل فعل مجهول ذکر نشده، به جای آن مفعول اصل جمله را تشکیل داده باشد؛
به مانند: تخته پاک شد؛
آهنگ خوانده شد؛
دروازه زده شد.
کی تخته را پاک کرد؟ کی آهنگ را خواند؟ کی دروازه را زد؟
فاعل فعل مشخص نیست.
***
فعل مثبت چیست؟
فعل مثبت آن است که انجام کاری و یا نسبت دادن حالتی را به طور ثبوت بیان کند؛
یعنی فعل از فاعل به ظهور رسیده باشد؛
مانند: احمد نامه را نوشت؛
کاظم به بازار نرفت؛
باران هوا را پررطوبت ساخت؛
داوود آهنگ را خواند.
احمد، کاظم، باران و داوود مشخص فاعلها و حالتی است فعل بیان داشته است.
***
فعل منفی چیست؟
فعل منفی آن است که انجام نشدن کار و یا حالتی را به طریق منفی بیان کند؛
یعنی فعل از فاعل به ظهور نرسیده باشد؛
مانند: احمد آهنگ را نخواند؛
کاظم نامه را ننوشت.
باید دانست که در زبان دری پارسی نشانه ی فعل منفی پیشوند «نه» نفی است که در آغاز فعل میآید؛
مانند: نرفت، نمیشود، نمی شونید، نخواهد بود.
پیشوند «نه» وقتی به سر فعل میآید حرف «ه» حذف میشود. مانند: احمد به کابل نرفت؛
کاظم آهنگ نخواند.
***
مفعول چیست؟
مفعول واژه ی است که بر کسی یا چیزی که فعل بر او واقع شده است دلالت کند و یا گروه اسمی است که پس از آن نشانه (را) استفاده شود یا بتوانیم این نشانه را به آن بیفزاییم؛
مانند: احمد کار را کرد؛
نادر درس را خواند.
مفعول از یک اسم یا گروه اسمی تشکیل شده است و معمولاً قبل از «را» می آید.
***
فاعل چیست؟
فاعل همان کننده ی کار است، انجام دادن کار یا روی دادن حالتی به یک شخص نسبت داده می شود؛
مانند: احمد کار کرد؛
داوود خط نوشت؛
احمد و داوود کننده کار هستند؛ یعنی فاعل هستند.
***
را چیست؟
را علامتی است با کمک او مفعول دانسته می شود؛
مانند: خانه را پاک کردم.
***
نقطه چیست؟
نقطه علامتی است ختم جمله ها را بیان می کند؛
(پس از هر اطلاعات وپس از حروف اختصاری که نماينده اسم
اشخاص باشد)
مانند: بهادر تا شام کار کرد.
هفته نامه یولدوز نشریه ازبکهاست.
واژه هایکه به جای جمله کامل قناعت میدهند؛
بمانند: بلی.
نه.
قلم.
کتاب.
***
شارحه یا دو نقطه (:) چیست؟
شارحه یا دو نقطه علامتی است، برای شرح و بیان یک مطلب در جمله به کار میرود مانند: معلم به شاگردان گفت: نظافت، نظم و دسپلین و آداب معاشرت از سرشت خوب انسان است.
***
ويرگول (،) چیست؟
ويرگول نشانه درنگ کوتاه است.
1ـ جدا سازی در جمله ها؛
بمانند: از کتاب دری، درس نو را خواندم.
2ـ برای جدا کردن واژه هایی که شبیه به هم اند؛
بمانند: در این جا باید بتوان به جای نقطه، نقطه ـ ویرگول قرار داد.
3ـ پس از اعضای رشته یا ردیفی از واژه ها که از نوع دستوری واحدی باشند؛
مانند: لاله سرخ، سرخی زیبا و قشنگ دارد.
4 ـ برای جدا کردن نام مؤلف، کتاب، جلد، صفحه و مشخصات چاپی یک اثر بمانند: اوکتای اصلان راه سوم، کتاب جنت، ج 1، ص 9، استانبول، 2017 ق.
5ـ برای حذف بعضی اسم ها و فعل ها بمانند: حذف اسم و فعل: پرده اول جالب بود، اما در پرده دومی، خوشم نیامد.
حذف فعل: یکی زان میان زبان تعرض دراز کرد و ملامت کردن آغاز، که این حرکت، مناسب رای خردمندان نکردی.
6 ـ پیش از حروف تعلیل بمانند: زیرا، چون، چونکه، چرا که، زیرا که.
7ـ برای عنوان هایی که پس از نام می آید؛
بمانند: آتاتورک، لیدر قوی، در ملت سازی بود.
8 ـ پس از بله، بلی، آری، نه و مانند آنها؛
مانند: نخیر، من آن کس نیستم.
بله، نوشته همان کتاب درست است.
9ـ میان واژه های دوتا دوتایی بمانند: سیاه و سفید، سرخ و گلابی، خوب و بد، زن و مرد.
10ـ پس از قیدها و یا عبارت های قیدی بمانند: به علاوه، وانگهی، با این همه، برای نمونه.
11ـ برای جدا کردن واژه یا عبارتی که «هم نشین» اسم یا ضمیر است بمانند: پاستور، کاشف میکروب، بسیارخوب می نوشت.
12ـ برای جدا کردن عبارت ها و بندهای ناتحدیدی؛
بمانند: بهادر، که تازه از وطن برگشته، مهمان ماست.
14ـ در ردیف های ریاضی، پس از ارقام یا حروف بمانند:
1, 2, 3, 4,
صنف الف 1, صنف ب 2...
باید یادآور شوم در قاعده 14 ویرگول غربی استفاده می شود.
***
ویرگول با نقطه چیست؟
نقطه ـ ویرگول (؛) برای جدا کردن جمله هایی که از جهت ساختمان و مفهوم مستقل به نظر می رسند ولیکن در یک عبارت طولانی بستگی معنایی دارند بمانند: من در باره روز زن مقاله نوشتم؛ مقاله ی پر معنا.
***
سه نقطه (...) چیست؟
موارد استفاده از نشانه «سه نقطه»، حذف قسمتی از نوشته یا ناتمام گذاشتن سخنی خاطر یک دلیل!
گاهی اتفاق می افتد به دلایلی چون شرم، خشم، ترس و یا رعایت ادب، بخشی از حرف خود را ناتمام بگذاریم؛ بمانند: بر شیطان لعنت...
زبانم لال... اما... فکر کنم دیر شده باشد.
یعنی زمانیکه سه نقطه گذاشته می شود، مطالعه کننده از بودن مطلب خبر می شود روی یک دلیل نوشته نشده را.
***
علامت سوال (؟) چیست؟
اگر مستقیم پرسش وجود داشته باشد این علامت را استفاده می کنیم؛ بمانند: کار سپرده را انجام داده؟
اگر پرسش غیر مستقیم باشد این علامت گذاشته نمی شود؛ بمانند: آیا در شهر مزارشریف هنوز هم جنگ وجود دارد.
اگر در پرسش تردید با استهزا باشد؛ بمانند: احمد بیکاره (؟)
***
علامت تعجب ( ! ) چیست؟
این علامت برای نشان دادن حالت هایی مثل تعجب، تحذیر، دعا، نفرین، دشنام، افسوس، خطاب، امر و مانند آن به کار می رود.
(اگر حالت های فوق با تاکید همراه نباشد، الزامی در به کار بردن نشانه های عاطفی وجود ندارد)
مانند: این باغ، چقدر، زیباست!
ای خدا!
دریغ از عمر!
آقای رئیس!
مواظب باش!
خوب نوشتی!
خدا تو را نگه دارد!
***
گیومه («») چیست؟
نمادی در نشانه گذاری است که برای دو منظور به کار می رود: ـ
1 ـ سخنی که به طور مستقیم از جایی یا کسی نقل شود؛
بمانند: بهادر گفت: « چه داستان خوبی است حکایه این فیلم!»
2 ـ اسم ها، لغات و واژگان خاص، عنوان ها، اصطلاحات فنی یا علمی کار گرفته می شود.
***
پرانتز () چیست؟
برای آوردن توضیحاتی از قبیل: تاریخ ها، عبارت ها، ذکر معادل یک اصطلاح یا واژه در زبانی دیگر و یا مترادف آن در همان زبان، ذکر منابع، نشانه های اختصاری، تلفظ کلمه ها و مانند اینها که برای درک مطالعه کننده در باره مضمون کمک می کند، نویسنده در بین پرانتز آورده معلومات میدهد؛
بمانند: ـ
1ـ ابوالفتوح رازی(610ـ 592 هـ ق) تفسیر خود را به پارسی نگاشت.
2ـ در پارسی امروز، صفت همیشه مفرد است ( علامت جمع نمیگیرد) جز هنگامی که جانشین اسم شود.
3ـ وقتی از معالجه ی عضوی مایوس می شدند به قطع و کی (سوختن) آن می پرداختند.
4ـ ناسیونالیسم( ملیگرایی)
5ـ انسان با دو بال ایمان و علم، قادر به پرواز است( مرتضی مطهری، انسان و ایمان، ص7)
***
تجزیه چیست؟
تجزیه (صرف): در تجزیه از نوع کلمه یا واژه یا خصوصیات کلمه در خارج از جمله بحث می گردد. با اینکه معنی کلمه در تجزیه در خارج از جمله مورد بررسی قرارمیگیرد امّا در عین حال به معنی آن در جمله نیزباید توجه شود.
بطور مثال کلمه باد می تواند فعل دعائی باشد یا اسم که بمعنی
جریان هوا است.
***
ترکیب چیست؟
ترکیب (نحو): در ترکیب از نقش کلمه در داخل جمله بحث می گردد. از همین رو نقش کلمه به نقش اصلی و وابسته تقسیم می شود؛
مثال: هوا سرد است.
هوا درین جا نهاد است در حالیکه در خارج جمله کلمه هوا اسم می باشد.
***
آیا طبیعت زبان های دری پارسی تاجیکی با زبان های تورکی جداست یا با هم نزدیک؟
هر زبان، طبیعت و دنیای خود را دارد. بطور مثال در زبان های دری پارسی تاجیکی هر واژه که از بیرون بیاید، می پذیرند و مهمان نوازی خوب می کنند و به ساده گی در آغوش گرفته در بین جمله رل مبدهند و یک مدت بعد بمانند واژه خود از خود ساخته کار می گیرند ولیکن زبان های ترکی چندان مهمان نواز نیستند.
بطور مثال کلمه کمپیوتر را در هر جمله زبان های دری پارسی تاجیکی استفاده کنیم تاثیر منفی را در وزن جمله نمی دهد؛ لیکن در زبان های تورکی سنگینی را سبب می شود.
از اینکه زبان های دری پارسی تاجیکی مهمان نواز اند، به مشکلی از وجود به واژه های بیگانه واژه پیدا می کنند. این ویژه گی زبان های دری پارسی تاجیکی سبب است دهها هزار واژه بیگانه را از خود ساخته کار می گیرند.
لیکن زبان های تورکی به ساده گی، واژه تورکی شان را ساخته، تورکی شان را رواج داده میتوانند.
این خصلت زبان های تورکی پراهمیت ترین لطف خداوندی برای یک زبان است؛
همان گونه که برای زبان های دری پارسی تاجیکی طبیعت مهمان پرستی را داده است.
بطور مثال نام کمپیوتر را دری پارسی تاجیکی یا تورکی بسازیم دری پارسی تاجیکی به مشکلات فراوان سردچار می شوند تا از خود او نام را بسازند امّا زبان های تورکی با ساده گی از دو اسم معنی دار تورکی، یا یک اسم معنی دار و یک بی معنی به او اسم تورکی داده میتوانند.
مثال «بیلگی سیار»
بیلگی سیار را در هر زبان تورکی در عوض کمپیوتر کار بگیریم در جمله، سبگی و قشنگی را سبب می شود؛
چونکه با دیگر کلمه ها وزن یکسانی پیدا می کند.
اینجاست باید درک کنیم اگر در سر زبان که این زبان چه دری پارس تاجیکی باشد و چه زبان های تورکی، بخواهیم خدمت کنیم باید دنیای شان را و طبیعت شان را بشناسیم.
***
هجا و هجاکشی چیست و چه نقش در درست نویسی دارد؟
هجا، هجاکشی، یک واحد گفتار است كه با هر ضربه ی هوای ريه به بيرون رانده می شود و یا همان مقدار آواست دهن با یک بار باز شدن ادا می کند؛
مثلاً در کلمه «پدر» «په + ده ر» «په» جدا و «ده ر» جا به بیرون رانده می شوند.
هر هجا دارای یک حرف صدادار است كه دومين حرف هجاست.
مثلاً در «پدر» بعد از آواز «پ» با او آواز، آواز«a» را می شنویم و در «در» نیز او منطق وجود دارد.
از این رو در هر گفته به تعداد حرف های صدادار هجا وجود دارد. مثلاً كلمۀ «پروا» را هجاکشی کنیم میبینیم از دو هجا شکل گرفته «پر» و «وا»
در هجا اول بین آواز «پ و ر آواز a» را می شنویم؛
می شود «پ ه ر وا»
در «وا» از اینکه حرف الف حرف صدادار بلند است، حرف صدادار دو حرف حساب می شود یعنی یک بی صدا با یک صدادار و با یک بی صدا.
اگر «نه» را علاوه کنیم کلمه، «پروانه» می گردد که این کلمه 3 هجایی می گردد؛
در هنگام تلفظ به شکل «پرــ وا ــ نه» جدا جدا در زبان می آید.
در هر هجا حرف دومی که حرف صدادار است سوال پیدا می شود در کلمه های چون «این، آن، امروز» مگر حرف اول که الف است آواز«a» را با خود دارد حرف صدادار نیست؟ جواب این سوال باریکی خط را اعم در زبان دری پارسی و هم در زبان های ازبکی و ترکمنی تورکی در رخ ما می کشد.
ببینید زمانیکه آواز کلمه های چون «امروز و آن» را در زبان می آوریم قبل از صدای الف، یک قوت بیرونی صدای الف را یا سوی پایان می کشد یا سوی بالا می کشد. او قوت همان همزه است که قبل از آواز الف یا آواز «a» کمک کننده شده است. همزه از حروف صامتها می باشد؛ بناً در منطق خط دانی بعد از همزه حرف دومی هجا که آواز «a» را دارد حرف صدادار است.
درک این باریکی در زبان های تورکی چون ازبکی دستور میدهد تا به سلامتی زبان ازبکی باریکی های ظریف این زبان را بمانند حرف های ملایم «ې، ۉ» و علامت هایکه یا آواز حرف را با درازی از دهن بیرون می راند یا رخ را به سوی بالا یا پایان می کشد باید ادراک داشته باشیم.
1 ــ بمانند «حرف ک در کلمه ایکّی»
وقتی زبان در سر حرف «ک» بیاید از حرف «ک» جدا نمی شود، جدا ناشده حرف «ک» را کشدار می سازد. در چنین حال نباید او حرف دوباره نوشته شود بمانند «ایککی»
یا در زبان دری پارسی «امّا»
باید یک علامت که کشیده شدن حرف را نشان بدهد باید استفاده شود بمانند علامت «ّ»
یا زمانیکه کلمه های چون «اِېتماق» یا «اَیتماق» را می نویسیم خاطر سلامتی زبان رل همزه را دانسته، منطق صدای حروف نرم زبان ازبکی را باید ادراک کنیم.
بمانند «امروز» زبان دری پارسی!
اگر باریکی های خط را در نظر نگرفته رفتار کنیم «زبان مادری را به سوی کشتن می بریم!»
در زبان دری پارسی شش نوع هجا وجود دارد یا در زبان ازبکی؟
اینها: ـ
1 ـ همخوان/ صامت یا حرف بی صدا + واکه/ مصوت کوتاه (حرف صدادار)
مانند: نه، که، دو...
2ـ همخوان/ صامت یا حرف بی صدا + واکه/ مصوت بلند یاحرف صداداربلند؛
مانند: با، بی، بو...
3ـ همخوان + واکه کوتاه + همخوان؛
مانند: در، شن، خور...
4 ـ همخوان + واکه بلند + همخوان؛
مانند: دور، دیر، دار...
5 ـ همخوان + واکه کوتاه + همخوان + همخوان؛
مانند: درد، چهر، برد...
6 ـ همخوان + واکه بلند + همخوان + همخوان؛
مانند: داشت، ریخت، پوست...
نقطۀ اساس گپ: «در قلب حرفها باید داخل شویم و هر کلمه را با علم هجاکشی باید زیر بررسی بگیریم تا در خط نویسی، از یک طرف درستی را به وجود بیاوریم و از جانب دیگر چه بودن کلمه را بدانیم»
هجاکشی بمانند لابراتوار است. در هجاکشی هر کلمه را پارچه پارچه ساخته نظر دهی کرده میتوانیم؛
ـ دنیای هر کلمه را دانسته، چه بودن او کلمه را ادراک کرده میتوانیم؛
ـ با هجاکشی مربوط به کدام زبان بودن کلمه را و مربوط به کدام اسم بودن کلمه را؛ یعنی اسم ساده یا مشتق یا مرکب، خلاصه روح کلمه را ادراک کرده میتوانیم.
با این علم « در خط نویسی، خطانویسی را تفکیک کرده میتوانیم»
***
شعر چیست؟
شعر انعکاس خیالهاست؛
ـ زیبا سازی گفتار است؛
ـ مقابل زشتی ها شیرین سخنی هاست...
شعر تعریف خاص ندارد چونکه علم نیست. نه می توان آن را به تعلم یاد گرفت و نه می توان با تعلیم به دیگران آموخت؛
بلکه امری است الهامی و یکی از اسرار طبیعت.
زبان شعر، با زبان معمولی تفاوت دارد. از اینکه با زبان شیرین خیالها داده می شود، برای جذب قلبها هم وزنی را در بطن خود دارد.
انسان خیالپرداز که شعر می سراید، پرنده شاهین که در فضا آزاد پرواز می کند، بمانند شاهین، بیرون از دنیای معمولی باید در دنیای شاعری خود باشد؛
بناً او تابعی به هیچ قاعده و قانون نباید باشد.
حر بودن او سبب است، وزن و قافیه را از بطن شعر در وجود خود جذب می کند؛
نه از کتابها!
او باید خودناآگاه در شعر انعکاس دهد تا او شاعر حقیقی شود.
وقتی شاعر حقیقی می شود، او زمان طرز خود را پیشکش می سازد.
هم شیوه با یک شاعر نامی شعر سرودن چرا اهمیت داشته باشد؟
این منطق است که می گویم «قبل از اینکه در وزن و قافیه تسلیم شوید، زبان شاعری را پیدا کنید و پروریش بدهید»
می گویم «صدها بار در وزن و قافیه خطا کردید اهمیت ندهید، آنچه اهمیت دارد زبان شاعری را از خود کردن است و با زبان شاعری با قاعده ها ازدواج کردن است»
تا امروز چه در سروده های دری پارسی و چه در سروده های زبانهای دیگر، وزن های شعر ساخته نشده اند، آنها تثبیت شدند چونکه ذاتی در بطن شعر موجود هستند.
فراموش نکنید شاعر با عشق یکه در دنیای شاعری دارد، با گذشت زمان با قاعده های شعر ازدواج می کند.
این نقطه اساس گپ در شاعری ست.
در زبان دری پارسی وقتی ما از علم عروض بحث می کنیم، این علم آنچه از قاعده ها که در بین شعر دری پارسی بوده، آنها را تثبیت نموده برای ما معرفی کرده است.
دانستن علم عروض برای یک شاعر لازیمی ست لیکن با دانستن علم عروض کسی شاعر شده نمیتواند.
اگر که بعد از دانستن علم عروض کسی شعر بسراید، او از نام شعر «سخنان با وزن و با قافیه انقلابی چهل سال افغانستان را می سراید که در او، نه تخیل پیدا می شود و نه جذابیت»
این جاست علم عروض باید در گوشه ی ذهن باشد لیکن دنیای شعر و زبان شاعری باید رل بازی کنند.
شعر با زبان یکجا بزرگ شد چونکه قبل از تاریخ خط، منظومه های خلقها، زبان به زبان، نسل به نسل انتقال یافت و برای شیرین و جذاب شدن او منظومه ها، با زبانی گفته شد که از زبان های معمولی، تفاوت داشت و تفاوت پیدا کرد.
تاریخچه شعر که با او منطق مرحله ی خود را طی کرد، هر سروده که در بین خلق گفته شد، هر انسان به اندازه ذکا دانش اش از او سروده لذت و معنی گرفت.
در هر مرحله تاریخ، شعر با زبان خلقهای همان زمان سروده شد.
سروده های شاعران بزرگ چون مولانا، فردوسی، رودکی یا نوایی با زبان خلق همان زمان سروده شدند زیرا در قدیم این سروده ها در بین خلق با شعردوستها خوانده می شد و خلق از او لذت می گرفت.
در این عصر که او سرودها سنگینی را در زبان و مشکلی را برای درک سبب اند، دلیل اش تغیر یافتن زبان است.
پیشرفت بشر واژه های نو را در زبان جایگزین نموده، بعضی واژه های کهنه را یا کمرنگ یا تغییر شکل داده است. بناً روند طبیعی در زبان سبب است.
شعر، همان سروده است «برای شنونده در همان لحظه لذت بدهد و او لذت برای او یک معنی را پیشکش کند»
از اینکه با خیالپردازی ها سروده می شود «معنی کلمه ها معنی شعر را نباید بدهد»
از شعر، هر انسان نظر به سویه دانش و نظر به حال روحی باید معنی بکشد؛
اگر این قاعده را داده بتواند سروده شعر است.
مولانا می گوید:
باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم
مجلس چون بهشت را ، زير و زبر چرا کنم
همین لحظه که این بیت را می خوانید برای شما یک لذت می دهد و او لذت برای عقل شما یک مفهوم را پیشکش می کند؛ لیکن کلمه به کلمه بخواهید مفهوم بگیرید سردرگم می شوید.
***
چگونه باید شعر سرود؟
1 ـ نخست باید یک موضوع را انتخاب کنیم لیکن او موضوع با یک سبب به روح ما تاثیردار شده باشد.
او تاثیر را الهام می گویند.
مثال: در باغ داخل می شویم گلها را میبینیم اقلیم باغ به روح و روان ما تاثیر می کند و ما را به خیالها می برد.
او خیالها سبب می شود شعر بسرایم، زمانیکه او تصمیم را گرفتیم نباید قلم کاغذ را گرفته به سرودن شروع کنیم باید که زمان بدهیم تا او اقلیم خوبتر در روح و روان ما تاثیر کرده، ما را در او موضوع در تفکر ببرد. او تفکرها سبب می شود ذهن ما برای سرودن شعر آماده می شود.
یا یک شعر یک شاعر یا یک آهنگ یک آواز خان بالای روح ما تاثیردار می شود، او تاثیر برای سرودن شعر الهام دهنده می شود باید الهام گرفت و سرود.
(نباید با تاثیر یک حادثه که هرکس را متاثر ساخته، فوری قلم کاغذ را گرفته به نوشتن شعر شروع کرد. اگر این طور شود از نام شعر با وزن قافیه بی روح و بی تخیل جمله ها ساخته می شود که در بطن او هنر نمی باشد)
2 ـ هر شاعر که چه حدود ذخیره واژه در ذهن دارد، بدون فشار آوردن به خود از او واژه ها باید شعر بسراید. او واژه ها باید خود به خود در نوک قلم بیاید. اگر در اثنا سرودن شعر از دفترهای واژه و یا از سروده های شاعران بزرگ استفاده کنیم، اقلیم یکه ما را به شعر سرودن تشویق کرده است رنگ میبازد، در او هنگام شعر از طبیعی بودن بیرون شده مهندسی می شود. فراموش نکنیم هر شعر مهندسی شده، بدون روح و زیبایی ست.
برای یک شاعر ذخیره واژه ها مهم است. زمانی واژه ها ذخیره می شوند اگر شاعر با سرشت مطالعه، قلم نویسنده گی داشته باشد.
فراموش نکنیم مولاناها، نوایی ها، حافظ ها قبل از شاعر شدن بهترین مرزاها بودند. رسیدن به مرزایی زمانی ممکن شده میتواند دهها بار از حدود نوشته مطالعه داشته باشد یعنی طلبه باشد.
طلبه ی خوب کار استادی کرده میتواند.
یعنی سر راز در طلبه بودن است نه در استاد بودن.
وقتی یک شاعر طلبه پرکار باشد عشق به نوشتن و سرودن پیدا می کند اما زمانی شاعر می شود اگر که در دست شعر اسیر شده باشد و شب روز او با او اسارت از کارکردهای طلبه های دیگر چون حافظ شیرازی، بیدل، مولانا، رودکی، نوایی... الهام گرفته باشد.
الهام زمانی ممکن است در عقل خود کارکردهای او طلبه ها را در اسارت گرفته باشد تا به او خدمت کند.
3 ـ شعر تنها از وزن و قافیه عبارت نیست. اگر با وزن قافیه شعر سروده می شد، هر استاد ادبیات شاعر بزرگ بود.
در شعر تخیل اهمیت دارد. فانتزی سازی اهمیت دارد. قشنگترین دروغگویی اهمیت دارد. اگر یک شاعر دروغها را خاطر سرودن شعر خود بکار ببرد، در مناسب های انسانی اخلاق نیکو را از خود کرده، در بین دروغهای شیرین معنادار، بهترین شعر را میسراید؛
چونکه او شاعر دروغها را صرف خاطر زیبا شدن شعر خود کار می گیرد و با او دروغها راست های اندرزدار را پیشکش جامعه می سازد.
زبان شاعری زمانی نصیب یک شاعر می شود، اگر با حکایه های شیرین دروغ، بهترین خیالپردازی را کرده باشد و برای پیداکردن حکایه های جدید از شیطان استادتر شده باشد.
4 ـ در شروع با زبان خلق باید شعر سروده شود نه با زبان شاعران بزرگ!
هر عصر از خود زبان خود را دارد اگر از زبان عصر کار نگیریم برای کس او سروده جذاب نمی شود.
زمانی سویه به زبان استادهای بزرگ میرسد مرحله را حاکمیت شعر طی کرده باشد نه تصمیم شاعر.
5 ـ استفاده کردن از سروده های شاعران قدیم و یا شاعران عصر به معنی تقلید نیست؛
در صورت یکه همانند او نشود.
استفاده کردن از آنها به معنای کار گرفتن از تجربه آنهاست.
مطالعه کردن سروده های آنها از یک طرف به ذخیره واژه های ما کمک می شود، از جانب دیگر به جمله بندی های شاعرانه راهنما می شود. در نتیجه خواندن و نوشتن زیاد، ما را شاعر می سازد نه کدام راه دیگر.
***
سبک ادبی خراسانی چیست؟
سبک یا روش ادبی خراسانی مربوط می شود درک ما از چه بودن خراسان دوره سامانیان، غزنویان و سلجوقیان در ادبیات!
وقتی ما خراسان و یا ترُکستان و یا ایران می گویم هدف ما تمدنهاست.
ببینید وقتی ترُکستان می گویم نام یک نژاد را می گیریم لیکن نام نژاد صرف یک نام است.
یعنی بالاتر از نام نژاد یک تمدن وجود دارد.
اکثر با اخلاق نژاد پرستی گاه تمدن ایران را به پارسها و گاه تمدن خراسان و تُرکستان را به تورکها می کشانند بکلی نادرست است.
چونکه در جُغرافیاهای که این تمدنها به میان آمدند یک نژاد زندگی نداشت.
بطور مثال در جُغرافیا تمدن تُرکستان و خراسان نژاد تورک و نژاد پارس با دیگر نژادها زندگی داشتند. اگر از تمدن ایران بحث می کنیم در جُغرافیا سیاسی او تمدن تاثیر بسیار بزرگ را نژاد تورک داشت.
حتی نود در صد تاریخ سیاسی او تمدن را تورکی بگویم خطا نمی کنیم لیکن در شکل گرفتن تمدن این دو خلق با کلتور ازدواج سهم داشتند.
بعد از اسلام ادبیات و کلتور که شکل جدید می گرفت، نود در صد شاعران و نویسندهها از دربارهای سلطان های تورک آب نوشیدند.
حالا ما و شما تمدن های تُرکستان، خراسان و ایران را یا از نژاد تورک یا از نژاد پارس بگویم منطقی شده میتواند؟
نخیر نمی تواند.
زیرا سهم مشترک نژادها سبب ظهور تمدنها شده است و این تمدنها برای شاعرها الهامها بخشیده اند.
ما زمانی از سبک ادبی خراسانی یاد می کنیم این همان زمان است هنوز تمدن عربی بالای تمدن پارسی و تورکی تاثیر ندارد چونکه ازدواج صورت نگرفته.
چونکه جُغرافیا عربها به گونه دوامدار بدست تورکها اشغال نیست تا با دیگرگون شدن اوضاع سیاسی ازدواجها صورت گیرد. لیکن بعد از نبرد تالاس تورکها که در اردوهای عربها راه یافتند از عصر 9 میلادی بعضی حکمدارهای تورک در بعضی بخشهای جُغرافیاهای عربها حاکمیت پیدا کردند. سرازیر شدن تورکها در جُغرافیاهای عربها ازدواج تمدنها را در حال شکل دادن شدند.
تورکها از سر ایران به جُغرافیاهای عربها سرازیر شدند. یعنی زبان و ادبیات دری پارسی را با خود انتقال دادند.
این ازدواجها بعد از نیم دوره حاکمیت سلجوقی ها بالای زبان و ادبیات تاثیر انداخت و آهسته آهسته سبک عراقی در شعر و ادبیات ایجاد شد.
تا او دوره، چه سروده تورکی باشد و چه سروده پارسی باشد واژه ها از دو زبان ازدواج دارند.
این واژهها آنقدر ازدواج عمیق دارند اگر در سروده دری پارسی و تاجیکی بیایند هرکس دری پارسی و تاجیکی میداند و اگر در سروده تورکی بیایند تورکی میداند.
سبکی را که سرودهها با خود دارند، تاثیر طرز زندگی و تاثیر سیاست آن زمان خراسان است انعکاس دارد.
این دوره زمان اقتدار سامانیان، غزنویان و تا نیمه دوره سلجوقیان می باشد.
شاعر بمانند زنبور عسل می باشد زنبور عسل در درد ساختن باغچه نیست، او از هر گل باغچه برای عسل ساختن استفاده می کند. شاعری نیز این منطق را دارد. شاعر از شرط های زمان خودش استفاده نموده عسل خود را در خدمت خلقها می گذارد.
کار و وظیفه ی شاعر ترجمان شدن حادثه های سیاسی و اجتماعی دوره خود برای نسل های آینده است. شاعر چیزی را تغییر داده نمیتواند و اما تحولات سیاسی و اجتماعی که با نقش سیاست دیگرگون می شود، برای تجربه دادن به نسل های آینده نقش پیغمبری را اجرا می کند.
شاعران یکه در سبک خراسانی شعر سرودن با تشویق خاندان سامانیان (پارس) و غزنویان و سلجوقیان (تورک) ماندگار شدند.
در قدیم سلطانها با استفاده از شاعران اعتبار و عزت شان را در بین خلق حفاظت می کردند.
یعنی شاعران رل مطبوعان امروز را بازی داشتند.
سبک عراقی چیست؟
برای درک سبک عراقی، تاریخ یورشگری تورکها در جغرافیه های عربها را باید مطالعه کنیم.
تورکها بعد از نبرد تالاس که در اردوهای عربها راه یافتند، آهسته آهسته در اقتدار سیاسی پیش قدم شدند. اینها که با پارسها تاریخ مشترک داشتند، زمانیکه به جغرافیه های عربها حاکمیت پیدا کردند، تمدن پارسی و تورکی را با تمدن عربی ازدواج دادند.
زبان و ادبیات این سه خلق که ازدواج کرد، در شعر یک سبک جدید به میان آمد.
اینبار واژه ها و طرز زندگی بین سه خلق ازدواج ها را شکل داد و در سرودها واژه های عربی داخل شد.
مثال: در سروده های مولانا، حافظ، سعدی، یونس امره، نوایی ... بیشمار واژه های عربی را داریم حتی آنقدر عمیق ازدواج دارند تشخص شان مشکل است.
عراق همان سالنی بود این سه زبان را ازدواج داد.
یعنی زبان و ادبیات عرب هرچه داشت در آن سالن آورده شد و از جانب ما زبان و ادبیات پارسی و تورکی هرچه در دست داشت در او سالن در خدمت گذاشته شد.
در آن سالن که ازدواج صورت گرفت، از نام او سالن یعنی از نام عراق، سبک عراقی شده پیشکش شد.
سبک هندی کدام سبک است؟
در سبکها نقش سیاست تاثیرگذار بود. تورکها اینبار که به سوی هند لشکرکشی کردند، حاکمیت سیاسی دراز زمانی را از خود کردند.
تورکها و پارسها از بسیار قدیم تمدن مشترک را شکل داده بودند. اینبار که حاکمیت به سمت هندوستان بود از دربار شاهان تورک در هندوستان شاعران زیاد آب نوشیدند. شاعران پارسی گوی نیز در بین آنها بودند. اینبار در ادبیات ازدواج با تمدن هندی صورت گرفت و ردبدل تجربها سبب سبک جدید شد.
عبدالقادر بیدل دهلوی، صائب تبریزی، زینب النسا بیگم، کلیم کاشانی، نظیری نیشابوری، عرفی شیرازی و دیگران با این سبک شعر سرودند.
سبک آسیاصغیر، سبک آذربایجانی کدام سبک است؟
گفتم سیاست در سبکها نقش داشت چونکه در طرز زندگی دیگرگونی را آورد.
تورکها که از سر ایران به آسیا صغیر حرکت کردند و جغرافیه بزرگ را تصرف کردند یک ازدواج جدید بین ادبیات آن جغرافیه با زبان و ادبیات پارسی و تورکی صورت گرفت و در زمان خود سبک جدید را به وجود آورد.
خلاصه با تاثیر پیشرفت زمان و با تاثیر نقش سیاست در زندگی انسانها سبکهای جدید نیز پیشکش گردید.
یعنی هر چه در حال دیگرگون بود شعر و ادبیات نیز نصیب خود را گرفت.
در عصر امروز سبک جدید از نام شعر سپید عرضه شد.
در علم عروض واج چیست و انواع هجا در شعر چند دسته است؟
واج صورت تلفظی حرف است.
حرف صورت مکتوبی واج است.
دلیل: با گذشت زمان نوشتاری از زبان فاصله گرفت. به این خاطر در مقابل بعضی واجها چند حرف وجود دارد مثلاً در مقابل واج «ز» حرف های «ز، ظ، ذ، ض» وجود دارند.
در خط دری پارسی که 33 حرف وجود دارد اگر شکل واجی این حرفها را در نظر بگیریم 29 واج می گردد؛
6 واج مصوت و 23 واج صامت.
چونکه بعضی حرفها شکل تلفظی یک واجی دارند بطورمثال واج «ت» اعم در حرف «ط» و هم در حرف «ت» یک واج را نشان می دهد.
مثلاً «حیاط» و «حیات»
اگر همین حرفها در زبان عربی باشند واج های جدا جدا را دارند. چونکه در هر زبان صورت تلفظی حرفها تفاوت دارد بناً هر زبان واج های بخصوص خود را دارد.
در شعر، صورت تلفظی حرفها که واج ها هستند، در نظر گرفته می شود و از اینکه هر زبان صورت تلفظی بخصوص خود را دارد، اگر با در نظرداشت واج های یک زبان، شعر زبان دیگر سروده شود، وزن شعر را ویران می سازد.
چونکه در شعر صورت تلفظی حرفها که واجها اند در نظر گرفته می شود.
این منطق است با تکرار گفتم «شعر ازبکی را با طرز دری پارسی نوشته نکنید»
بدبختانه عده از شاعران ازبک ما با منطق دری پارسی شعر ازبکی را سروده، با زبان ازبکی می خوانند و لیکن اگر کسی منطق خط را در نظر گرفته او سروده ها را بخواند «از سر تا اخیر خطادار می کشد»
دری افغانستان و تاجیکی تاجکستان و پارسی ایران اگر یک ریشه زبانی هم داشته باشند « در واکه ها/ مصوتها و واجها تفاوت را با خود دارند؛
چونکه در صورت تلفظی حرفها یک سانی ندارند»
یا بین ازبک های افغانستان و ازبکهای ازبکستان صورت تلفظی حرفها تفاوت دارد. بناً برای سلامتی زبان باید باریکی منطقی حرفها و طرز تلفظی حرفها را در نظر گرفته اقدام کرد.
واجها زمانیکه با یکدیگر ترکیب می شوند قبل از اینکه کلمه را بسازند «هجاها» را می سازند.
هجاها با یک دیگر ترکیب شده کلمه ها را می سازند.
***
در وزن شعر انواع هجا چند دسته اند؟
در وزن شعر انواع هجا سه دسته هستند: كوتاه، بلند و كشيده.
1 ـ هجای كوتاه: این هجا دارای دو حرف است و با علامت«U» نشان داده می شود.
مانند كلمه های: نه (نَ ) و تو (تُ)
دقت کنیم زمانیکه آواز نه و یا تو از دهن رانده می شود خود آواز دو حرفی بودن را می فهماند.
اگر در هر هجا در بطن آواز دو حرف شنیده شود او هجا کوتاه ست و علامت یکه وی را برای ما بیان می کند «U» است.
2 ـ هجای بلند: این هجا دارای سه حرف است و با علامت «__» نشان داده می شود.
مانند كلمه های: با، پا، نر، خر...
منطق در این هجا: زمانیکه آواز هجا از دهن رانده می شود در ظاهر که دو حرفی نمایان است در آواز با سه حرف رانده می شود.
مثال: وقتی ما نر می گویم با آواز «ن» آواز صدادار «a» با آواز «ر» شنیده می شود. این آواز که در شعر شنیده شد برای او علامت «ــــ» را انتخاب کردند.
3 ـ هجای كشيده: این هجا دارای چهار يا پنج حرف است و با علامت «__ U» نشان داده می شود.
مانند كلمه های: گرم، نرم، پارس...
بطور مثال کلمه گرم را هجاکشی می کنیم می شود «گ+a+ر+م» این هجا با چهار حرف آواز داد.
یا پارس: «پ+a+ا+ر+س» این هجا پنج حرفی شد.
متوجه باشيد كه یک يا دو حرف آخر هر هجای كشيده، هجای كوتاه نيست. چونکه در منطق زبان هر هجا فقط یک حرف صدادار دارد.
اگر این باریکی ادراک گردد نویسنده خوش نویس و شاعر با وزن شعر سروده می تواند.
نقطه های مهم: ـ
1 ـ هر حرف صدادار بلند دو برابر حرف صدادار كوتاه است.
از این رو در وزن شعر هر حرف صدادار بلند، دو حرف به شمار می آيد.
مثلاً كلمه ی «سی» در آواز کشیدن با سه حرف آواز می دهد بناً حرف صدادارش دو حرف حساب می شود.
اگر که حرف صدادار بلند نباشد او حرف صدادار باشد یا نباشد یک حرف حساب می شود.
2 ـ در وزن شعر، حرف «ن» پس از یک حرف صدادار بلند بیاید او «ن» ساکن نیست بمانند زرین یا خون یا نوین!
لیکن اگر با هجا دیگر یکجایی نوشته شود که در شعر از اختیارهای شاعر است بمانند «بهار نوین آمد را بهار نوینامد» بنویسد «ن» ساکن می گردد.
علامت های «U» و «__» و «__ U» یکجا شده صدای «فاعلاتن» ها را می کشد.
***
وزن شعر در علم عروض با کدام میتود در نظر گرفته می شود؟
وزن شعر «بودن نظم و هماهنگی در طول مصراعها و شناخت آواز واجها و زینت دادن و آرایش دادن هجاهاست»
ما زمانیکه وزن شعر می گویم در قدم نخست، از طبیعت هر واج باید معلومات داشته باشیم؛
چونکه کوچکترین جزء که در نوشتاری، حرفها اند، در شعر صورت تلفظی حرفها، از اسم واج بیان می شود.
بناً صدا داخلی هر واج را شناخته، صورت ملفوظ شان را یعنی شیوۀ تلفظ شان را باید بدانیم.
همان گونه که در سطرهای گذشته نوشتم، هر حرف بی صدا با آواز بیرونی صدا، صدادار می شود و هر حرف در بین کلمه و در بین هجاهای او کلمه، شکل تلفظ خود را دارد.
این نقطه در وزن شعر مهم است.
باید توجه شود که واج با حرف متفاوت است. حرف صورت مکتوب واج است و واج صورت ملفوظ حرف است.
در ادبیات در طرز نوشتاری کوچکترین پارچه یک کلمه را «حرف» می گویند لیکن هر حرف هنگامی که از دهن بیرون رانده می شود صورت تلفظی دارد که در شعر آن را «واج» می نامند.
در منطق وزن شعر که کوچکترین جزء زبان را «واج» می گویند، با درنظرداشت شیوه تلفظی هر واج، هجاها در زبان می آیند و بعد تلفظ کلمه ها را داده، مصراع را شکل می دهند.
در وزن شعر از مصرع اول آواز یک واج طنین انداز می شود؛ بمانندیکه در یک موسیقی صدای یک آلات موسیقی بمانند صدای هارمونیه یا گیتار که نسبت به دیگر آلات طنین اندازتر شود، در وزن شعر نیز یک صدا از حرفها که او صدای واج می باشد، بیشتر تظاهر می کند.
او آواز که در هجا اول مصراع به دل طنین انداز می گردد، باید که در هجاهای بعدی، بالاخره در مصرع ها ضد او آواز وجود نداشته باشد؛ چونکه در وزن شعر با صدای درست واجها وزن تنظیم اش را آغاز می کند.
یک واج که طنین انداز شد، نظر به استعداد شاعر واج دوم، سوم ... را دیده می توانیم. این هنر شاعر، قلبها را تسخیر می کند.
اینجاست باید درک کنیم، شناخت ما از صدای حرفها در شعرگویی، اهمیت زیاد دارد و اهمیت حرف های صدادار را این شناخت است که در رخ ما می کشد.
در زبان دری پارسی که سه حرف صدادار بلند و سه حرف صدادار کوتاه نقش بازی دارند «برای طبیعت زبان ازبکی در پهلوی این حرفها دو حرف دیگر که آنها (ې)ملایم (ۉ) ملایم می باشند، شرط اول را دارند تا کار گرفته شوند»
اگر این دو حرف نباشند در شعر وزن شعر تغیر می خورد وبه گرامر زبان مشکلات فراوان را خلق می کند.
حضرت مولانا می گوید:
ساعتی میزان اینی، ساعتی میزان آن
یک نفس میزان خود شو، تاشوی موزون خویش
زمانیکه بیت حضرت را با وزن یکه حضرت سروده بخوانیم، در لحظه ی نخست قبل از معنی یک لذت وجود ما را تسخیر می کند.
او لذت، شاعر بودن حضرت را در رخ ما می کشد. چونکه اگر شعر قدرت لذت دادن را داشته باشد ایجادگر او، یک شاعر است.
وقتی در این بیت وجود ما لذت را می گیرد، یک آواز واج نسبت به دیگران اش بیشتر در وجود ما تاثیر دارد که او آواز با صدای «م» شروع می شود.
در این بیت، صداهای دیگر از عقب آواز «م» نقش دارند.
وقتی بیت لذت می دهد او لذت سبب می شود عقل، در جستوجوی منطق و معنی بگردد تا به پیام بیت برسد.
ببینید آواز یا صدا یا ساز بیت لذت داد و عقل که سوی پیام رفت، پیام را معنی کلمه ها نداد چونکه در هنر شاعری معنی کلمه ها پیام را نمی دهد و نباید بدهد.
در بیت بالا، طبیعت یکه حضرت با او طبیعت حال روحی سروده است، برای شنونده پیام را می رساند که در پهلوی شاعربودن، دانشمند بودن حضرت را نشان میدهد.
چونکه پیام هیچ یک شعر را باید که معنی کلمه ها ندهند، زیرا در منطق شعر کلمه ها معنی دیگر دارند.
بطور مثال کلمه «نرگس» در شعر اکثراً چشم معنی دارد.
چونکه شکل گل نرگس شکل چشم معشوقه را به چشم شاعر میدهد.
یا در سروده های حافظ شیرازی کلمه های «می» «باده» «میخانه» «خانقاه» در هر شعر حتی در هر بیت تغیر معنی دارند.
در حقیقت او هنر شاعری ست که هنر، پیام یکه شاعر از قلب می کشد در قلبها می رساند. اگر این باریکی وزن شعر را در نظر نگیریم، در عوض این بیت محتشم، شعرهای انقلابی چهل سال افغانستان سروده می شود؛
بی روح و بی هنر از چند دشنام عبارت می شود.
***
رل هجاها در وزن شعر و شکل گیری فاعلاتن ها با کدام روش صورت می گیرد؟
در بخش های گذشته از حروف بی صدا و صدادار بحث کردم؛ از این که حروف مواد خام هستند بدون شناخت مکمل حرف های مصوت و صامت در زبان دری و پارسی و بر علاوه، بدون شناخت حرف «ې» ملایم «ۉ» ملایم در زبان ازبکی کاری کرده نمیتوانیم.
چونکه هجاها از ترکیب حروف/ واجها صامت و مصوت به وجود می آیند.
اگر ما منطق را در هجاکشی ندانیم، نه یک کلمه را مطابق به آرزوی زبان تلفظ کرده میتوانیم و نه «چه بودن وزن شعر را دانسته می دانیم»
چونکه هجاها اساس وزن را در شعر تشکیل می دهند. پس در قدم نخست طبیعت هر حرف را باید بدانیم و ضروری بودن او حرف را باید حس کنیم و منطق حرکت او حرف را باید درک کنیم.
اگر یک حرف دری پارسی را نادیده بگیریم در نزد ادبیاتی ها جاهل معرفی می شویم. آیا در شناخت وزن شعر و در تمامی علم عروض «یک مسخره نمی شویم؟»
اگر که مسخره شویم چرا بعضی شاعران و استادان زبان ازبکی آواز دو حرف مهم را نادیده می گیرند؟
اگر در شعر وزن را رل حرفها شکل بدهد، با کدام منطق بدون در نظرداشت رل دو حرف از وزن شعر گپ می زنند؟
اگر وزن در شعر را با زبان ساده برای جوانان بگویم «ریتم موسیقی» را در نظر بگیرید!
همانطور که در موسیقی، ریتم از ضربها تشکیل می شود و هر ضرب می تواند مثلاً از یک نت سیاه یا دو نت چنگ تشکیل شود، در شعر همچنان وزن از هجاها تشکیل می شود و هر هجا میتواند کوتاه، بلند یا کشیده باشد.
کوتاه، بلند و کشیده را با صداهایکه در بطن حروف/ واجها موجود اند دانسته میتوانیم.
هجای کوتاه، از ترکیب یک واج صامت و یک واج مصوت کوتاه تشکیل می شود.
برای شناخت این هجا باید یک علامت باشد؛
علامت ( U ) را انتخاب کردند.
آمدیم به هجای بلند، این هجا از ترکیب دو واج (یک حرف صامت و یک حرف مصوت بلند) یا از سه واج (یک حرف صامت، یک مصوت کوتاه و یک حرف دیگر صامت) تشکیل می شود.
مصوت بلند در شعر دو حرف حساب می شود.
برای علامت این نوع هجا شکل ( _ ) را تعیین کردند.
هجای کوتاه که از دو حرف شکیل می گیرد، اگر بلند تلفظ شود هجای بلند نامیده شده در عوض دو حرف/ واج، اینبار به سه حرف ضرورت دارد بناً هجای بلند را سه حرفی نیز می گویند.
اگر بیشتر از سه حرفی باشد یعنی در ترکیب خود زیادتر از سه حرف/ واج را داشته باشد او نوع هجا را هجای کشیده می گویند. هجای کشیده، از ترکیب یک حرف صامت، یک حرف مصوت بلند و یک یا چند حرف صامت ( و یا از ترکیب یک حرف صامت، یک حرف مصوت کوتاه و دو یا چند حرف صامت) تشکیل می شود. برای این هجا شکل(_U) را انتخاب کردند.
حرف صامت به معنی حرف بی صدا و حرف مصوت به معنی حرف صدادار است.
برای شناخت وزن شعر زمانیکه یک مصراع تجزیه می شود به طور نمونه به این گونه یک شکل را نشان میدهد: ـ
U_ U _ U U _ _ U _ U _ U U _ _
از اینکه علامتها، درست بودن یا نبودن وزن مصراع را به ما نشان میدهند، در هر وزن شعر در زبان عربی بمانند یک ساز موسیقی، همین صدای حروف مصوت و صامتها همان ساز فاعلاتنها را در رخ ما می کشد.
یعنی بدون شناخت صدای حروف و بکار بردن حروف هرکسی که از فاعلاتنها گپ می زند، او چیزی از منطق این علم نمی داند.
صدای حروف با علامتها، فاعلاتنها را چنین شکل می دهد: ـ
1 ـ فاعلاتن __ U __ __
2 ـ فاعلن __ U __
3 ـ مفاعيلن U __ __ __
4 ـ فعولن U __ __
5 ـ مستفعلن __ __ U __
6 ـ مفعولن __ __ __
7 ـ فَعَلاتن U U __ __
8 ـ فَعَلن U U __
9 ـ مَفاعلن U __ U __
10 ـ مفتعلن __ U U __
(آنها اسم هستند مثال: زمانی مَفاعلن می گویم، مَفاعلن اسم این شکل است U __ U __ ) حالا سوال این است «این قانون را کدام شخص یا شخصها بمانند قانون یک پارلمان بالای شعر گذاشتند تا ما تسلیم شان باشیم یا که در بطن شعر ذاتی این قانون موجود بود فقط شناسایی کردند؟»
من می گویم، این قانون ذاتی در بطن شعر در طبیعت شعر موجود بود.
اگر بعضی ها این قانون را بالای شعر گذاشته باشند و برای ما دستور قبولی را داده باشند، چرا از قانون آنها پیروی کنیم؟
در اینجا می گویم «بودن این قانون را در حافظه داشته باشید لیکن هیچگاه میخانیکی یادگرفته، شعر تان را تسلیم این قانون نسازید»
اگر خود و شعرتان را تسلیم این قانون سازید، از منطق شعر دور می شوید، به سوی مهندسی می روید.
او زمان در عوض شعر «با وزن و باقافیه از نام شعر، دشنام های انقلابی افغانستان را می سراید»
از اینکه این قانون در بطن شعر ذاتی وجود دارد، شما خود را در طبیعت شعر بدهید. در او زمان اگر که زبان شاعری پیدا کردید، زبان شاعری تان، شما را با این قانون ازدواج می دهد؛ او زمان مهندسی از بین می رود چونکه با طبیعت شعر، بدون اراده ظاهری تان با قانون ازدواج می کنید.
یعنی، دور از آموختن به طرز میخانیکی، باید با طبیعت شعر و با قانون شعر آشنا شوید. این منطق سبب است می گویم «در شروع کارتان چه اندازه در وزن و قافیه خطا کردید درد نخورید، زیرا، زمانیکه زبان شاعری را از خود کردید، خطاها با طبیعت شعر اصلاح می شوند»
اگر چنین نکنید «سروده های انقلابی که مریضی جامعه بالای تان تاثیردار است، استعداد و منطق شاعری شما را می کُشد.
(این یک حقیقت است؛ ادبیات نیز از مریضی جامعه افغانستان شدید ضرر دید)
در سروده های هیچ یک از شاعران بزرگ، منطق شعرهای انقلابی دوره جنگ داخلی افغانستان وجود ندارد. سروده های انقلابی از جمع شعر محسوب نمی شودند؛ آنها از هنر دور هستند.
***
قالب شعر چیست؟
شکل آرایش مصراع ها و نظام قافیه آرایی آن، قالب شعر را توضیع میدهد. شعر به مفهوم عام خود نه در تعریف می گنجد و نه در قالب ولیکن شاعران و مخاطبان آنها به مرور زمان به تفاهم هایی رسیده اند و شکل هایی خاص را در مصراع بندی و قافیه آرایی شعر به رسمیت شناخته اند. به این ترتیب در طول تاریخ، قالب های شعر پدید آمد، از این قالبها: ـ
قالب شعر مثنوی چیست؟
مثنوی دودو معنا دارد و شعری است که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیه ی مصراع دوم آن نظیر قافیه ی مصراع اول باشد. چون هر بیت دارای دو قافیه است آن را مثنوی (مزدوج یا دوتایی) می نامند؛
مثال مثنوی را می توان به شکل زیر تصویر کرد: ـ
.................الف ................. الف
................. ب ................. ب
................. ج ................ ج
.................. د ................. د
نمونه از مثنوی مولانا: ـ
بشنو از نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده انـد
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق...
نوت: «نی یا نای» از درون خالی ست؛ یعنی برای ظاهرنمایشی در درون خود کدام فتنه ندارد. این منطق سبب است مولانا در شعر بالا، شخصبت خود را از «نی» معرفی کرده است.
***
قالب شعر غزل چیست؟
غزل در لغت به معنی حدیث عاشقی است. غزل به قالبی از شعر گفته می شود که در قالب آن بین چهار تا دوازده بیت وجود داشته باشد. در قالب غزل، مصراع اول بیت نخست با مصراع های زوج هم قافیه است. موضوع اصلی غزل بیان عواطف و احساسات، ذکر زیبایی و کمال معشوق و شکوه از روزگار است؛
نمودار گرافیکی غزل: ـ
ـــــــــــــــــــ* ـــــــــــــــــــــ*
ــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ*
ــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ*
ــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ*
از غزل های مولانا:
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا...
***
قالب شعر دوبیتی چیست؟
دوبیتی شعری است که از دو بیت با قافیه هایی در مصراع های اول، دوم و چهارم درست شده باشد و وزن دوبیتی معمولاً مفاعیلن، مفاعیلن، مفاعیل است و با رباعی فرق دارد.
نمودار دوبیتی : ـ
ــــــــــــــ* ـــــــــــــــ*
ـــــــــــــ ــــــــــــــــ*
از بابا طاهر:
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
***
قالب شعر قصیده چیست؟
قصیده شعری است که مصراع اول و مصراع های زوج آن با هم ـ هم قافیه است و تعداد ابیات آن از پانزده بیت بیشتر است..
موضوع قصیده: غالباً ستایش، نکوهش وصف طبیعت با مسائل اخلاقی است. (در عصر ما رواج چندان ندارد)
***
قالب شعر رباعی چیست؟
رباعی از کلمه ی رباع به معنی چهارتایی گرفته شده است. رباعی شعری است چهار مصراعی که بر وزن «لاحول و لاقوة الابالله» سروده می شود.
سه مصراع اول رباعی تقریباً مقدمه ی برای منظور شاعر هستند و حرف اصلی در مصراع چهارم گفته می شود.
شکل رباعی: ـ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ × ـ ـ ـ ـ ـ ـ ×
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ×
نمونه از رباعی خیام: ـ
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی زلب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
***
قالب شعر ترجیع بند چیست؟
غزل هایی است هم وزن با قافیه های متفاوت که بیت یکسان مُصرَّعی آن ها را به هم می پیوندند. به هر غزل یک «خانه» یا «رشته» و به بیت تکراری میان آن ها «ترجیع» یا «برگردان» می گویند.
درون مایه های ترجیع بند عشق، مدح و عرفان است.
شکل ترجیع بند: ـ
ــــــــــــــــ× ـــــــــــــــــ×
ــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ×
ــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ×
ــــــــــــــــ#
ــــــــــــــــ#
ــــــــــــــــــ× ـــــــــــــــ×
ـــــــــــــــــ ـــــــــــــــ×
ـــــــــــــــــ ــــــــــــــــ×
ــــــــــــــــ#
ــــــــــــــــ#
نمونه ای از ترجیع بند از دیوان سعدی: ـ
دردا که به لب رسید جانم --- آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز --- کز هستی خویش در گمانم
پروانه ام اوفتان و خیزان --- یکبار بسوز و وارهانم
گر لطف کنی به جای اینم --- ورجور کنی سرای آنم
بنشینم و صبر پیش گیرم --- دنباله کار خویش گیرم
زان رفتن و آمدن چگویم --- می آیی و می روم من از هوش
یاران به نصیحتم چه گویند --- بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام، من این چنین در آتش --- عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم --- و آنگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم --- دنباله ی کار خویش گیرم
ای بر تو قبای حسن چالاک --- صد پیرهن از جدائیت چاک
پیشت به تواضع است گویی --- افتادن آفتاب بر خاک
ما خاک شویم و هم نگردد --- خاک درت از جبین ما پاک
مهر از تو توان برید هیهات --- کس بر تو توان گزید حاشاک
بنشینم و صبر پیش گیرم --- دنباله ی کار خویش گیرم
***
قالب شعر مستزاد چیست؟
شعری است که به آخر هر مصراع آن واژه یا واژه هایی افزوده شود. افزوده های معنی مصراع پیشین و یا پسین خود را کامل می کنند.
نمونه شعر شاعر: ـ
هرکه گدای در مُشکوی توست ــــ پادشاست
شه که به همسایگی کوی توست ـــ چون گداست
نمونه دیگر از شاعر: ـ
این مجلس چارم به خدا ننگِ بشر بود ـــ دیدی چه خبر بود؟!
هر کارکه کردند، ضرر رویِ ضرر بود ـــ دیدی چه خبر بود؟!
این مجلسِ چارم، خودمانیم، ثمر داشت؟ ـــ والله ضرر داشت
صد شکرکه عمرش چوزمانه به گذر بودــ دیدی چه خبر بود؟!
***
قالب شعر قطعه چیست؟
شعری است حداقل دو بیت که معمولا مصراع های زوج آن هم قافیه است. محتوای قطعه بیشتر اخلاقی، اجتماعی، آموزشی و تعلیمی، مدح و هجو است.
شکل قطعه: ـ
ــــــــــــــ ـــــــــــــ×
ـــــــــــــ ــــــــــــــ×
ــــــــــــ ـــــــــــــــ×
ــــــــــــ ـــــــــــــــ×
نمونه از شعر قطعه: ـ
نشنیدهای که زیر چناری کدوبنی
بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست
پرسید از چنار که توچند روزهای؟
گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است
خندید پس بدو که من از تو به بیست روز
برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟
او را چنار گفت که امروز ای کدو
باتو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!
***
قالب شعر مُسَمَّط چیست؟
شعری است که از رشته های گوناگون پدید میآید. قافیه ی رشته ها متفاوت است و در هر رشته همه ی مصراع ها به جز مصراع آخر هم قافیه اند. به هر بخش رشته می گویند و به مصراع آخر هر رشته، بند گویند. در ضمن تمام بندها با هم، هم قافیه می باشند.
شکل شعر مسمط: ـ
ـــــــــــ+ ــــــــــــ+
ــــــــــ+ ــــــــــــ+رشته
ـــــــــــــ# ـــــــــــ× بند
ــــــــــــ+ ــــــــــــ+
ـــــــــــ+ ـــــــــــــ+ رشته
ـــــــــــ# ـــــــــــــ× بند
نمونه از شعر مسمط: ـ
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بين كه بر آن شاخ رزان است
گويي به مثل پيرهن رنگرزان است
دهقان به تعجب سرانگشت گزان است
كاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار
طاووس بهاري را دنبال بكندند
پٌرش ببريدند و به كنجي بفكندند
خسته به ميان باغ، به زاريش پسندند
با او ننشينند و نه گويند و نه خندند
وين پرٌ نگارينش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه، آيد سپس آزار
***
قالب شعر مخمّس چیست؟
مخمّس یا تخمیس به مسمط پنج مصراعی می گویند که چهار مصراع اول و یا سه مصراع اول آن همقافیه (مصرع) هستند.
نمونه از شعر مخمّس: ـ
ببین که مردم چشمت چو آهوی صیاد
ز خال دانه ز زنجیر زلف دام نهاد
ز خال و دانه خطایی چنین به دام افتاد
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
نمونه ازبکی: ـ
گل آچیلسه بهار، قیش قاچر اېکن
گۉزل کونلر اوچون، گل آچر اېکن
تاغ قاریدن زمین، سوو ایچر اېکن
گۉزلیک گۉزل نی اېپ یره ته دی
یامانلیک یامان نی اېپ سیره ته دی
***
قالب شعر نو چیست؟
شعر کهن یا شعر کلاسیک همان قالب های شعر اند وزن شان بر پایه ی ساختاری است که عروض نام دارد. ساختار اوزان عروضی بر پایه ی طول هجاهاست.
شعر نو عنوانی در برابر شعر کهن است که در عصرهای نزدیک به ما رواج یافت. این گونه از شعر در فرم (شکل، صورت) و محتوا آزادی زیادی به شاعر می دهد.
شعر نو به لحاظ محتوا و جریان های اصلی ادبی، کاملاً با شعر کلاسیک متفاوت است و از جهت فرم و تکنیک، ممکن است همانند شعر کلاسیک موزون باشد یا نباشد؛
یا وزن آن عروضی کامل باشد یا ناقص. استفاده از قافیه در شعر نو آزاد است.
پارسی زبان های ایران انواع شعر نو پارسی را به سه دسته کلی تقسیم کردند اینها: ـ
شعر نیمایی: وزن عروضی دارد، اما جای قافیه ها مشخص نیست؛ مثل اشعار اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری.
شعر سپید: هرچند آهنگین است، اما وزن عروضی ندارد و جای قافیه ها در آن مشخص نیست مثل برخی اشعار شاملو.
شعر موج نو: نه قافیه دارد و نه وزن عروضی؛ فرق آن با نثر در تخیل شعری است. موج نو به پیچیدگی معروف است، مثل برخی اشعار احمدرضا احمدی.
نمونه از شعر فروغ فرخزاد (نیمایی)
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیآید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم ...
نمونه از شعر احمد شاملو (شعر سپید)
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه ی بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بی بقای خاک
نمونه از شعر احمدرضا احمدی (شعرموج نو)
من تمام پلهها را آبی رفتم
من تمام پلهها را كه به عمق گندم می رفت
گرسنه رفتم
من به دنبال سفيدی اسب
در تمام گندم زار فقط یک جاده را می ديدم
كه پدرم با موهای سفيد از آن می گذشت
من تمام گندمزار را تنها آمده بودم...
***
قافیه چیست؟
هر شعر نظمی، باید قافیه داشته باشد. برای تعریف قافیه باید بگوییم: به کلماتی که در انتهای هر مصراع بیایند + هم وزن باشند + در حرف آخر با هم مشترک باشند ، قافیه گفته می شود.
بمانند: ـ
از حافظ
دوش از مسجد سوی میخانه آمد «پیر» ما
چیست یاران طریقت بعد از این «تدبیر» ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چون
روی سوی خانهٔ خَمّار دارد «پیر» ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل «تقدیر» ما
در این غزل «پیر» «تدبیر» «تقدیر» قافیه اند چونکه صدای «ی» و صدای «ر» که آواز «یر» را میدهد مشترک است.
در قافیه گاه زمان تنها حرف آخری مشترک می باشد.
***
ردیف چیست؟
ردیف به کلماتی که دقیقاً عین هم باشند و بعد از قافیه بیایند، گفته می شود.
در شعر بالا کلمه «ما» بعد از هر قافیه آمده است؛
کلمه «ما» ردیف شعر بالاست. ردیف از شروع تا اخیر تغیر نمی خورد.
***
در سرودن شعر از کجا باید شروع کرد؟
از یک بیت باید شروع کرد. یک بیت که دو مصرع دارد با دو مصرع سرودن را شروع نموده، با تمرین دهها تک بیتی، زبان و قلم خود را روان باید کرد.
مثال: ـ
«دو پیاله شراب اند» این یک جمله معنی دار با گرامر شد امّا چه «دوپیاله شراب اند؟»
وقتی شاعر این سوال را از خود می کند عقل به او جواب میدهد «دو چشم معشوقه»
او زمان مصرع این گونه تکمیل شده میتواند «دو پیاله شراب اند دو چشمان زیبایت»
دیدیم آنچه مشکل و مهم است شروع مصرع است. اگر شروع مصرع یک جمله شیرین با گرامر ایجاد شود ادامه او آمدنی است.
اکثر شاعران جوان گرامر را نیاموخته به سرودن شروع می کنند؛
از اینکه گرامر بنیاد است از شروع خطا صورت می گیرد.
یعنی فاعل، مفعول و فعل را در هر مصرع باید در نظر گرفت.
ما در این تک بیتی مصرع اول را ساختم و گفتیم «دو پیاله شراب اند دو چشمان زیبایت» حالا با عقل خود مصلحت می کنیم، اگر دو چشم معشوقه دو پیاله شراب باشند، شراب که نشه دهنده است در آن صورت این دو چشم نشه دهنده را معشوقه با کدام حرکت پیشکش کرده که بالای عاشق تاثیردار شده؟
در مصرع دوم هنر معشوقه را در نظر می گریم و تکمیل می سازیم و می گویم «مرا مست ساخته اند با ناز ایمایت»
ایما اشاره نازیک را گویند اکثراً با چشم صورت می گیرد. وقتی مصرع دوم تکمیل شد حکایه یک بیت این گونه می شود: دختر زیبا به شما رخ داد و با اشاره چشم ناز شیرین کرد، با ناز او، چشمان او بمانند دو پیاله شراب به شما لذت دهنده شد.
یعنی یک صحنه یک دیدار، با یک بیت بیان شد.
دو پیاله شراب اند دو چشمان زیبایت
مرا مست ساخته اند با ناز ایمایت
اگر در سر تک بیت با تمرینها حاکمیت پیدا کنید در آن زمان این تک بیت را با تک بیت دومی ازدواج داده میتوانید و با ازدواج، دوبیتی یا رباعی ساخته می توانید.
در سرودن، ازدواج دادن بیتها بسیار مهم است.
یعنی همان گونه که در مصرع ها مناسب بودن هجاها شرط است، بین مصرع ها و بیتها ازدواج دادن مهم است تا همپذیری داشته باشند.
***
در ادامه کتاب دو بیتی ها و رباعی ها را پیشکش کردم، ساده ولیکن با وزن های مختلف تاثیردار می باشند.
هر دوبیتی رباعی برای شما لذت داده، برای شما یک حکایه را بیان می کند. آرزو دارم با تاثیر اینها به شعر سرودن علاقه گیرید.
اگر پرسی که نشان در عشق چیست؟
جز از محبت مهر، در عشق نشان نیست
محبت را کم نکن، با ساز عشق برقص
در بازار محبت، بدون عشق کیست؟
این سروده رباعی است چونکه شاعر هدف را با مصرع اخیر زده است (در بازار محبت بدون عشق کیست؟) اگر هدف در چهار مصرع نمایان باشد، او سروده دوبیتی است.
یادآور باید شوم، بعد از حاکمیت در شعر سرودن، ذخیره دانش تان در حافظه، سویه شاعری شما را بازتاب میکند.
اگر شما در طول عمر طلبه ذکی شده بتوانید، عقلها را در خدمت تان قرار داده، شاعر قوی می شوید.
کوشش کنید اسیر عقل و ذکا خود نشوید و در افق کوچک اسیر نشوید.
***
دوبیتی ها و رباعی های من: ـ
1
شود ایام که من رویت را بینم
دوباره رودررو باهم نشینم
دل تنگم به تو دردش را گوید
روحم بتو بگوید انگبینم
2
جاری است مهربانی، از قلب جانانیت
بهار است موسم سرد، از هوای گلستانیت
شعر شگفتن دارد، از گلرخ زیبایت
وزن و قافیه ی شعر، از شیرین سخنانیت
3
لبانت قند و شکر، گونه هایت سیب سرخ
چشمان روایت دارند، این دختر پری رخ
مبین مرا بیگانه، عاشق نباشم کی ام؟
بسته ام دل را به تو، ای به قلبم گلرخ
4
عقل درگیر تو بود، نماز در قضا رفت
غزل شد همان لحظه، به سوی تو زیبا رفت
زاهد بودم گرفتی، بت پرست به خود ساختی
عقربه ی ساعتم، به تو قبله نما رفت
5
پروانه ها در دلم، ببین در پروازند
غزل های گرم عشق، خاطر تو آغازند
نرگس و سنبل دل، خاطر تو شگوفتند
با رقص و آوازها، چه خوب مست و طنازند
6
چه کند آخر بگو، با دل من پزشک؟
بسته است ضربانم، خاطر دیدارت سرشک
خونگیر قطره اشکم، از بهر تو مه نوین
چه کند علم پزشک، با این سِر گل زرشک؟
مه؛ مهتاب
7
عاشق کُش است دلبرم، با مایه حسود خود
کاشت در خیابان دلم، دو تا تیر عمود
زده بر یک سر آن، تابلوی یکطرفه
در دیگری نوشته، این جاده ممنوع ورود
8
غیر از تو در این دلم، کدام رهنما نیست
در عقل و روحم، جزء تو هوا نیست
من مرغ شمشاد، با بال و پر عشق
جزء تو بر قامتم، بال با صدا نیست
9
گل بشو در باغ عشقم، مه برت باغبانیت
در لحظه های باران، مه برت سایبانیت
رخ نمایی کن به من، عشق از تو بشکفه
هر لحظه در حیاتت، جانم برت قربانیت
10
با نگاهت غزلی، بنیادگذاری می کنم
ز خدمت برای تو، لاله گلزاری می کنم
گر که نبینی به من، جام شرابم ندهی
سر به خم به پای تو، از دل زاری می کنم
11
شیرینتر از قند و شکر، بهرم تو عسل هستی
هر لحظه در زبانم، شیرین یک غزل هستی
اگر که از عشق گفته، داستان از ماضی بگویم
در ماضی و امروزم، به من گل هل هستی
12
با نگاهت عاشقم کردی، که این دل دیوانه است
شاعری بخشیدی به من، که این دل شاهانه است
گفتم آیا میشود، با یک نگاهت عاشقی
لبخنده پرستم کردی، که این دل مستانه است
13
نکنی صبح شوه، جای تو خالی باشه
بوی زیبای تنت، در سر قالی باشه
نشوه دلم پر از گیر او لحظه ی خراب
بگریه م تا به شامم، روحم بدحالی باشه
14
پراز ستاره شب است، بیا که رقص کنیم
با شوق امشب عشق، روی یکدیگر بینیم
من از لبان خودت، جای شراب قرمزی
ببوسم از مخزن عشق، سوی آسمان ببینیم
15
بی روی تو خورشید جهان سوز ندارد
سردم شده از هجر تو، دلم روز ندارد
شبهایم تاریک و روز من همچو شب
با درد دلم عزیز، روحم بهروز ندارد
16
من از باران عشق، یک خط بادستم
نوشتم از طی دل، به عزیز دوستم
نه از شبنم نه از باران نه از گل
نوشتم از درد عشق، من عاشق مستم
17
بهار لاله زار تقدیم تو باد
غزلها صدهزار تقدیم تو باد
بهار لاله زار او موسم عشق
به عشقت ای گلزار تقدیم تو باد
18
ببین عقلم میگه حیران تو است
به جانت جان من قربان تو است
به دو چشمان زیبا دل دیوانه
به این دل شب و روز آرمان تو است
19
مرا کُشت آن دو چشمان سیایت
به دوش افتیده زلفان هوایت
به قتلم حاجت تیر و کمان نیست
می کُشت آن نازنین ناز زیبایت
20
آمد بویت گرفت دل بوی تو را
گذاشت من را به من، آن راه ی تو را
نه خسته او، او بسته او در ره ی تو
بوی تو گرفته بود، آن خوی تو را
21
خواهی گر بسوزانی این جهان را
بیافشان سر شانه گیسوان را
باناز رفتار چشم و رخ شبنم
بِکش تیغ و بُکُش پیر و جوان را
22
برایت می گویم از دل دوبیتی
سرود عشق است این گل دوبیتی
تنت در روی زمین لاله گلی
جمال حُسن تو سنبل دوبیتی
23
دو گیسویت افتیده سر شانه
ساختی به جان دو لشکر ظالمانه
به استمداد چشم و زلف و رخسار
زدی به دل تو ظالم بی رحمانه
24
بیا بتاب طنینیش عاشقانه
هرچه بنازی بناز که او ترانه
بخوان بگوشم فسانه ز عشق را
که این دل اسیر تو او دیوانه
25
تو ببین باده فروش تو، همه مست روان
تو ببین یکسره هرکس، به سوی عشق دوان
منشین با همه گان تو، میشوند پشت تو رام
گر که بیش از یکی باشد، کار عشق است ویران
26
میریزد به لبخندت، تعادل شهرها
بزم شاهی می شوند، شام و سحرها
شهر را من می سازم، ویرانیش چیه؟
بخند که میدهد، قند و شکرها
27
تو شمع بودی سوختم و دودم نکرد
خاکستر شدم بتو، بی دردم نکرد
آزمودم دل خود را، با هزاران شیوه
جزء وصل تو هیچ چیز، خوشندم نکرد
28
مه ام روزی چو گل یاری داشتم
نبودم خوار زار، اعتباری داشتم
مبینید خوار ذلیل با زمستان غم
در دیروز زمستانم، بهاری داشتم
29
شکسته ام بار دیگر مشکن مرا
با گرَد خاک درد، آموختن مرا
مه به تو با دیده دوستی دیدم
ای دوست مبین با چشم دشمن مرا
30
از تلخی سکوتت چه بگویم چه نگویم
بشنو از دل که مه از دردش بگویم
کاری کرده ای تو پر از بی وفایی
دیگر از عشق تو چه ره گویم؟
31
سردم شده و از درون آتشم
این حال من و نیامد خوب پیشم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من راز قافیه را با تو می دوشم
32
چند سطر بنویس و خاموش بفرست
قصه اش عشق باشد و با پوش بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفاً کمی گرمی آغوش بفرست
33
در مذهب عاشقان ببین راز دیگر
با باده و عشق زندگی در سر سر
هر علم که از این مذهب حاصل شد
کارش دیگر و روزگارش محشر
34
این دل ز عشق تو که به کس راز کند
اول از درد هجر تو آغاز کند
آن لعل شکرینت قصه ی عشق دل
این دل که از لب و موی قصه را باز کند
35
عشق یعنی گل یعنی گل یعنی گل
گرم محبت اوست در آغوشش بلبل
سلام دل به عشق او یک راز جدا
بی او هر چه کور افسرده و تنگ دل
36
اگر پرسی که نشان در عشق چیست؟
جز از محبت مهر در عشق نشان نیست
محبت را کم نکن با ساز عشق برقص
در بازار محبت بدون عشق کیست؟
37
خانه روشن می شود، هر بار یادت کنم
هر لحظه در یاد هستی، لیکن نفس بی دم
نه گریزی نه میایی بین این دو چه کنم؟
بی خبر از دل تو، روح پر از غم غم
38
کس نیست از عاشق، دیوانه تر
عقل و هوش از سودای عشق، کور و کر
نه شرق و غرب بیند، نه از سودا طرف
معشوق است که تنها، بر او چشم نظر
39
عمری که بی عشق رود، حسابش کنی چی هه؟
آب حیات است عشق، داروی دل و سکه
به پیک عمر انسان، او یک باده ی جانان
بی او طراوت نیست، زمین قلب خشکه
40
در عاشقی که فکر و تخیل نیاز نیست
جزء تو به هر سو دری این دل باز نیست
آن زلف و مژگانت، حدیث اند به این عشق
برکس دیگری، قصه ی عشقم آغاز نیست
41
سرکردم موی سپید، خیالت در سر است
نه ندامت غرا، این دل خاکستر است
من پریشان احوال تو با خود سری
این عجیبی سِر در سِر، عقل من قاصر است
42
در ذهنم ای چهره ات بهترین یادگار
این چه خوب است حالم از آن گلزار
من ذره خاک پایت، تو قبله به این دل
این دینم شده که تو در سرم سردار
43
توبه ی من شکستی، از تو کجا گریزم؟
بر دل من نشستی، از تو کجا گریزم؟
زاهد بودم بی غرض، حالا شدم بت پرست
به این دین مرا بستی، از تو کجا گریزم؟
44
در محفلی که خورشید، جنت شده بر خیزد
در کاسه عشق از لبان، با مستی لعل ریزد
دیداری این دل را، در جادوی نرگس داد
بلکه با لطف مهریش، این چاک دل دوزد
45
جزء نقش تو در نظر، نه رنگ گل نه هوس
بر جنت هوسم، جزء تو هر چه او بس
مشتاقی دلم را، بر بسته ام به زلفان
تا مرحبا بگوید، بر جام عشق نفس
46
واله شیدا دل است، همچو بلبل در قفس
با مدعا زمانه، هزار یک هوس
از هجر لعلت ای گل، ناله ی دل بلبل
در به ناتوانی ام، باهزار غمم این بس
47
شبگیر ناله ام را، از هجر لعلت بدان
تدبیر مگیر به دوری، در قصه عشق خندان
دیوانه دل نصیب است، بی بند و قید و توان
با بوسه ی شیرینت، ناله را کن ناتوان
48
آن لعل شکرینت، بخشیده باشه بوسه
این دل که بنده یش است، چوناتوان واسه
از حقه ی دهنت، چون شکر فروریزی
آن آب شربت ات را، بر لب بنده حصه
49
ریحان دل را بینم، زیاد می شود میلم
زاهدی را ترک گفته، غلام می شود دلم
کافر مرا نگوید، من بنده ی این گل ام
خدا مرا ببخشد، تسلیم هستم به گلم
50
کاش اتفاقاً رد شوی، در کوچه ی این دل
من مست شده مست شده بویت کنم گل
هر بار با شنیدن صدایت بریزم
یک دانه ی باران شده، به لبانت سنبل
51
رخ و زلفت عوض شام و سحرم باشه
من بند تو باشم به چشمانت نظرم باشه
عقل ببازم و خالق گفته سجده ات کنم
نام آن عشق باشه و دردت به سرم باشه
52
بگیر این گل که از من یاد باشه
تبسم کن که دل آباد باشه
اندرون در درد دل لب زیبا
بنازان تا که این دل شاد باشه
53
لطف فلک آید که به سامان برسیم
به عشق سجده کنیم جان بجان برسیم
یا من برسم به جانان یا جانان به من
یا هر دو بیمیریم و به پایان برسیم
54
ای دل آن دلبر زیبا کجا شد کجا شد
هرچه از وعده ی او بود ریا شد ریا شد
برگ خزان شده دلم با لرزه
نه حضور ماند و هوس یغما شد یغما شد
55
نه سرسری ست عشقت که از من دور شود
نه عارض است مهرت نقل و بخور شود
مهر تو در دلم عشق تو در وجودم
او شیرین اندر وجودم نه عشق عبور شود
56
فدای ناز عشقت ناز عشقت
که عشقت گنج دل با ساز عشقت
به یاد سوزش مجنون ز لیلی
به یادت سوختم پرداز عشقت
57
بگو تو می خواهمت، غصه دل کم شوه
شب چشام خوبش، دارو به هردم شوه
نه کم میشه نه زیاد با یک جمله این دنیا
روح را به خوشی داده، نه چشمان نم شوه
58
نه میوزد بهارم نه میتابد مهتاب
اگر تو را نبینم نمی درخشد آفتاب
حسرت لعل آبدار در رخ زده کسوفرا
درد جدایی بزرگ هرچه شده بیتاب
59
بوی شورانگیز، باران را ز جانت میدهی
با نگاهت جان به دل، با شانت میدهی
چه خوب، خوب و مهربان شمایل تو
عشق فراوان را با موی افشانت میدهی
60
من عاشق لبخند توام میدانی نمیدانی
این نقشه ز دل از رخسارم نشانی
در عالم هرکس بگرد در خیال اما
جزء من تو مگیر یار از خلق جهانی
61
در عشق تو ای گل ببین دل در تش است
عاشق نمی شوی که ببینی در مفتش است
باعقل نمی رود آب عشق به یک جو
بیچاره که این دل ساخته از آب و آتش است
62
هرچه با می مست باشم تو باشی مستتر میشم
به شمایلت دیده عاشق بهتر میشم
آخ تا ببینمیت جانم، جانم از تنم میره
تو باشی و می باشه عاشق خوبتر میشم
63
عقل در سر که داشتم می گفتم دل نمیدم
اگر پری هم باشه از دل غزل نمیدم
شمایل ته دیده هر چه ره از یاد بردم
حالا میگم غیر تو به کس سنبل نمیدم
64
بنگر چشم به این گل، این گل، گل اعلا
از جنت آمده او، این گل، گل زیبا
دل افتیده به این گل، لیلا گفته به این گل
بنگر چشم به این گل، این گل با چشم شهلا
65
به هر سو بنگرم چشمان زیبا
که مست هستم او لحظه چشم شهلا
جنونم سر زده رفتم به هر سو
به هر سو بنگرم فقط تو لیلا
66
بی قرارم در هوایت روز شب
سر زدم در زیر پایت روز شب
روز شب را مثل خود مجنون کنم
روز شب را به سودایت روز شب
67
دوست دارم معلم املایت باشم
بگویم بنویس دوستت دارم
طی دل یاد گیری درس عشق را
بگویی شاگردت ام این طور هستم
68
چه حال است احوال من، نمیدانم
پریشانم پریشانم پریشانم
سر زده عقل به سر پریشانی
دانستم دوست دارم، هو جانانم
69
نور از جنت تابید، گفت که یک سودا هستم
حدیث از عشق دارم، بتو یک هوا هستم
از اقلیم عشق، درس ادب داده
ز ادب لبانم، بتو یک دوا هستم
70
صدای قلب را بشنو، هو زیبا هو زیبا
عبادت به تو دارد، هو شهلا هو شهلا
برگشتم از زاهدی، بتپرست تو شدم
چاره دیگر ندارم، بیا تو گل رعنا
71
در خیالم هر شبم، با بوی تو مستم است
از جنت شاخه گل تو، هر لحظه در دستم است
بوی زیبای زلفها، در امیدم پیچیده
با این خیال های خوش، در این حیات هستم است
72
هر لحظه یاد تو است، نور جنت تابیده
دو چشمانم سوی تو، هر لحظه قلبم دیده
من که ساحل دریا، در تلاطم عشقت
به موج دریا دیده، قلبم به تو شوریده
73
قلب و چشمان تسلیم، هو زیبا میگن هر بار
قلب که هر بار بزند، تسلیم هستیم میگن یار
نه زاهدی ام باقی ست، نه خاطره از چیزی
هستی ام تو شده یی، وجودم گرفتار
74
فال حافظ را مزن، بی فال غلام را ببین
تو زیبا میگه روحم، اشکان نم را ببین
بدن که در خدمتت، روحم عبادت دارد
من بنده و غلامت، غلام خادم را ببین
75
دلم تنگ است کنم هر روز زاری
زیبای من، غلامت به گریه سواری
صفای عشق چه شد، از تو نیامد
نماند در روح و بدن، بختیاری
76
دو چشمان زیبایت، جبرئیل اند
از نفس می گیرند و بی دلیل اند
منم که سر به زیر شمشیرشان
برای سر زدن، عجیب عقیل اند
77
دلبرم اندر خیالم خود نماستی
برای درد دل چه خوب دواستی
مرو از بهر عشق ساحل را مکُش
چه توفان موج دریا چه زیباستی
78
تو تمنای من و یار من و جان منی
چه زیبا نام توست جانان منی
چو گل تو روح و روان، آرامیش جان
به باغ قلب من ریحان منی
79
بیا فانوس شبهای سیاه باش
به سر بنده ی عشق سلطان و شاه باش
بیا ای چشم ماهت شهر خورشید
دمی بر دل مجنون سر پناه باش
80
ز بسکه در عشق تو خروشم
داغم و چو آب در جوشم
دمید ز تن روح از بهره ی عشق
به تعظیم آمد بتو که من خوشم
81
شب و روز بارشک گفت گل ریحان
بشنو قصه پر از اشکم از این جان
فرشته آمده زیبا از هر گل
ببین غم و حسادت میریزم کان
82
سردم به سر و از درون می سوزم
این حال و احوالم، در هرروزم
بیا قصه زیبای سرود شو
با شوق و ذوق قافیه بدوزم
83
یاد تو هر لحظه است، شعله به پا خواسته
قلب من از نور تو، آتش او آراسته
روی زردم را ببین، بنده عشق نما او
دوری مکن از بهرم، شمع در وجود کاسته
84
یکی درد و دیگر درمان پسند است
یکی در شوق وصل و یکی هجران پسند است
من ام از همه اینها بنده ی عشق
پسندم آن چه ره جانان پسند است
85
مشو غافل ز حالی دل ویران
که ویران این دل است از دست جانان
اگر هجر و وفا را گر نبینی
خاکستر می شود با گریه فغان
86
حسرت در پنهان دل یعنی عشق است
قصه ی گل و بلبل یعنی عشق است
سایه ی عشق در خیال، در هر عالم احوال
جفاکش بلبل و گل یعنی عشق است
87
از لبخند تو، خندهها خاطرههاست
عشق اند که به من، برایم ستارههاست
از بسکه تو زیبای ای نور زیبا
چرخید زمین در گرد تو دایرههاست
88
نه گرمی خورشید، نه نور مهتاب بی تو
فایده ندارند که این دل بیتاب بی تو
تو حسرت من در هر روز خوب شیرین
نه قند و شکر نمانده در آب بی تو
89
نباشد جزء از تو دلبر نباشد
به سرم شور شوق در سر نباشد
به روزگار خوب بد گل زیبا
به جزء از تو به دل دیگر نباشد
90
اندازه ی یک لحظه ی کوتاه بمان
نه آه بکش آه نکش شاه بمان
از بهر خدا بمان به این دلتنگ من
این عشقکه به این عشق بیا راه بمان
91
این باده ی عشق که بی جام خوشیم
هر لحظه غزلیم و هر شام خوشیم
دانیم و ندانیم سرانجام بدانیم
در افق خوشی بی هیچ سرانجام خوشیم
92
بیا ببین که عشق دیوانه کرده
شکسته هر چه ره ویرانه کرده
ز بسکه جان من اسیر او است
نمانده قوم خویش بیگانه کرده
93
با عشق تو درعذابم، هر شب
در تاب و تب اضطرابم، هر شب
نه راحتی مانده نه سکونت به تن
شکستم و بیتابم، هر شب
94
ای کاش دلم کاش دلم کاش گلم
اسیر نمی شد به دست گل، دل بلبلم
من عاشق تو ز عشق من بی خبری
ای کاش دلم کاش دلم کاش دلم
95
در دفتر شعر من هر مصره با نام توست
هر چه که قلم نوشت یک سره با نام توست
باریدند همچو باران در هر صحفه ی دفتر
در دفتر و قلب من هر ذره با نام توست
96
چو معشوقه آمد فصل زیبای گلزار
ناز و کرشمه کرد در آغوش یار
گلزاری از او بود مست شد زمین
بوسید از لب او جوشید لیل و نهار
97
زمین شد ز عشق بهاران همه گل
اعم درخت و همه جهان همه گل
درد عاشق ز فرقت یار به جوش
یک لحظه ی دیدار ارمغان همه گل
98
بازد غم عشق اگر بهار آید
جوشد امیدها اگر گلزار آید
بلبل به گلش رسم تعظیم کند
اگر که بهار خاطر یار آید
99
چشم واکن زیبا تماشا به دلها شد
مرده را زنده میساخت به مردهها خدا شد
جلوه ی او رخ نسترن می زد
به زخم دل عاشق ناپیدا او دوا شد
100
صبح و غزل و امید عشق باشد و من
هر صحبم صبح سپید عشق باشد و من
ای کاش به هوس بیاید هر بار
هر بار با چهره جدید عشق باشد و من
ختم کتاب.
از قلم اوکتای اصلان راه سوم نوشته شد.