از کتاب مادر:
در این جا لازم می بینم برای مخلص های این کتاب کمی از دوره محمدظاهر، آخرین شاه افغانستان معلومات بدهم. این شاه سبب بود تحولات تراژدی در افغانستان شروع شد؛ چونکه شرط های ویران اقتصادی مملکت، دلیل بدبختی ها بود؛ مقصر او شرطها شاه بود. نصیر مهرین یکی از فرهنگی های سرشناس افغانستان، محمد ظاهر آخرین شاه افغانستان را و همان دوره را چنین بیان دارد: «چند ساعت پس از آن که محمد نادر شاه به قتل رسید، برادرش سپهسالار سردار شاه محمود خان وزیرحربیه، محمد ظاهر یگانه فرزند شاه مقتول را به حیث پادشاه معرفی کرد.»
نوت: «بعد از استقلال سیاسی دست استخباراتها بین ملت کار کرد. به شاه امان الله (سلطان ترقی خواه کشور) تهمتها بسته شد؛ وی از دین برآمده تبلیغ شد و ملت به قیام آورده شد.
در راس قیام ملت، بی سواد شخصی انتخاب شد از شمالی بالقب بچه سقو.
او شخص حبیبالله کلکانی بود استعمال شد تا شاه امان الله از وطن فرار کند و محمد نادر، شاه افغانستان شود.
منطق انتخاب او شخص در رهبری قیام: روح خواست ملت به او گونه شخص مناسب بود.
او قیام در تاریخ افغانستان تراژدی تلخ را نشان میدهد: «ملت افغانستان ادراک تفکیک خوب ـ بد را در سیاست نداشتند.»
حبیبالله کلکانی از پارسی زبانها بود این خصوص دلیل دیگر شد تا او برای استعمال استفاده شود؛ چونکه در سیاست افغانستان وزن سنگین را پشتونها داشتند بناً بعد از وصول هدف از بین بردن یک پارسی زبان بی سواد ساده تر بود نسبت به یک پشتون!
بعد از او قیام، محمد نادر پدر محمدظاهر در سر اقتدار سیاسی آمد حبیبالله کلکانی نابود ساخته شد. هدف: فراردادن شاه امانه الله بود و به قدرت رساندن محمدنادر بود در او هدف یک بیسواد پارسی زبان استعمال شد.
بعد از به قدرت رسیدن محمد نادر به خواست ملت افغانستان رفرم های شاه امان الله خان در کنار زده شد. از آن بعد او خود را به یک دیکتاتور ظالم شدن آماده کرد. او به مردم افغانستان شاه ظالم شد. او دست به هیچ اقدام اصلاح نزد؛ کاریکه کرد با ظالمی دیکاتور شد.
در نتیجه او سیاست استبداد در سال چهارم اقتدار به دست عبدالخالق نام با ضربه گلوله کشته شد.»
نصیر مهرین یکی از فرهنگی های سرشناس افغانستان می گوید: «قتل نادر شاه با ضرب گلولۀ عبدالخالق در 16عقرب 1312 حکایت از فشارهای طاقت سوزحکومت محمد نادرشاه دارد.»
ادامه یاداشت های نصیر مهرین در باره محمد ظاهر: «هنگام انتخاب محمد ظاهر به مقام پادشاهی، صدراعظم سردار محمد هاشم خان، اگر آرزو و تمایلی برای کسب پادشاهی داشت، آن را از دست داد.
زیرا در مسافرتی که به سوی صفحات شمال داشت، به مزار شریف رسیده بود.
سردار هاشم خان در سلسه مراتب قدرت خاندانی، بعد از نادرشاه شخص دوم بود. با توجه به قدرت خواهی صدراعظم هاشم خان، دور از تصور نبود که با موجودیت خویش در کابل دست به تشبث جانشینی برای خویش می یازید.
سردار شاه محمود خان با اقدامش که منتظر نظرخواهی هاشم خان ننشست و دست بیعت به برادرزاده دراز نمود، احتمال بروز کشمکش قدرت طالبانه را که تاریخ افغانستان معاصر بارها پس از مرگ زمامداران شاهد بوده است، منتفی نمود.
نورالمشایخ در سخنرانیاش به مناسبت مرگ محمد نادرشاه و بر تخت نشستن ظاهرشاه، به گونۀ تلویحی به این موضوع اشارۀ ظریفانه یی دارد. به این گونه: "برادرانم این از علامت سعادت افغانستان است که امروز والا حضرت محمد هاشم خان صدراعظم با آن محبوبیت و رسوخی که دارد، در مزارشریف با اعلی حضرت محمد ظاهرخان بیعت و برای او و طن خود خدمت میکند...."
اما پس از قتل محمد نادرشاه، ویژگیی در ساختار قدرت پدید آمد که نمایشگر قدرت تشریفاتی شاه جوان و خودکامگی صدراعظم بود.
در واقع پس از قتل نادرشاه، به رغم آن که قدرت در دست برادران شاه مقتول باقی ماند، صدراعظم هاشم خان از صلاحیت بیشتری بهره مند شد.
این عامل یا نقش صدراعظم در دوران پادشاهی چهل سالۀ محمد ظاهر شاه، مبیین میزان نقش شاه، حدود صلاحیت و رهیافت بسا از تضادهای داخلی دربار است که در شکل کودتا و یا شبه کودتا تبارز یافته است.
به سخن دیگر، پس از مرگ نادرشاه تا صدارت دکتور محمد یوسف خان، از آن جایی که قدرت اصلی حکومت در دست صدراعظمها بود، هر قدرت طلبی که از دربار سر فراز میآورد، نخست برکناری صدراعظم را البته با موافقه و تایید شاه در دستور کار قرار می داد.
امّا با موجودیت صدراعظمی کاکاهایش، نقش محمد ظاهر شاه فرعی بود. در حالی که نقش بزرگتر و فعالتر او در دهۀ چهل خورشیدی تا کودتای 26 سرطان 1352، که صدراعظمها حرف شنو او بودند، اصلی بود.
این است که بررسی دوران پادشاهی او را غالب مورخان کشور ما در پیوند با نقش صدراعظمها نگریسته اند.
براین مبنا و به دلیل این که در زمان زمامداری 40 سالۀ ظاهر شاه، چندین صدراعظم خاندانی و غیرخاندانی حضور یافتند.
بررسی دوران پادشاهی او را با در نظرداشت نقش آنها بیشتر در نظر گرفته ایم. در زمان پادشاهی او سه صدراعظم خاندانی و شش صدراعظم غیرخاندانی، مجموعاً نه صدراعظم، به وظیفۀ صدرات پرداختند.
محمد ظاهر، پادشاهی که پس از مرگ پدرش توسط یک تن از مخالفان به نام عبدالخالق، بر مسند قدرت ظاهری نشست، تا وقتی که به دست یار دیرین، پسرکاکا و شوهر خواهرش سردار محمد داوود خان از قدرت بر افتاد (1973)، گونهها و شیوههای متمایز رفتار را از برجای نهاد.
از خونریزیهای بیمحابا و اعمال آشکارترین روش نقض حقوق انسانی که آغازین زمانۀ شاهی او را رقم زده است، تا توشیح قانون اساسی دارندۀ مواد تحمل آمیز و دیدار نشریات و مظاهرات مخالفت آمیز، مستلزم بررسیهای مفصلتر و مشخصتر است.
بدون نمایاندن جوانب آنها، نمی توان تصویر لازم و واقعی از محمد ظاهر شاه ارایه کرد.
محمد ظاهر چندی پس از تصاحب قدرت به وسیلۀ نادرخان، در حالی که 16 ساله بود، به تاریخ 20 میزان سال 1309 خورشیدی به افغانستان برگشت.
در چارچوب طرح فشردهیی که برای بررسی چهل سال پادشاهی او در نظر گرفته ایم، نخست به معرفی او پیش از رسیدن به مقام پادشاهی میپردازیم. اما شایان یادآوری است که به منظور فاصله
گرفتن از تاریخنگاری معمولی و سنتی، ترسیم سیمای دوران او نیز زمانی میتواند میسر باشد که موارد مختلف مشخصتر دیده شود. همچنان دیدار با حال و روز گار یا تاریخ و سرنوشتی که کتلههای مردم در زمان پادشاهی او دیده اند، در متن بررسی می آید.»
«معرفی محمد ظاهر شاه ( 1914- 2008 / 1293-1386) محمد ظاهر دومین فرزند نادرشاه، روز دوشنبه 22 میزان سال 1293 خورشیدی در کابل تولد شد. در شش سالگی به مکتب رفت. سه سال نخستین را در مکتب حبیبه درس خواند (1299-1301). با بنیانگذاری مکتب استقلال، تا سال 1303 در آن مکتب به آموزش ادامه داد. هنگامی که پدرش محمد نادر به حیث سفیر افغانستان در پاریس تعیین شد، با او روانۀ فرانسه شد ( 19 سرطان 1303). درفرانسه نیز در چندین مکتب درس خواند. دو سال در مکتب «اینه ژانسون ده سالی» شاگرد بود. پس از آن که محمد نادر خان از عهده داری سفارت افغانستان در فرانسه/ پاریس، کناره گرفت و به جنوب فرانسه رفت، مدت یک سال و شش ماه همراه با او بود. متعاقب آن به پاریس برگشت، در مکتبی به نام «باستور» به فراگیری درس ادامه داد. مدتی هم در مکتب« کولیژ دومون پی نی» شامل شد. در آن هنگام که محمد نادرخان و برادرانش هنوز در جنوب فرانسه بودند، محمد ظاهر با یک خانوادۀ فرانسوی، موسوم به "دانیه لو" زندگی می نمود.
در مورد سطح آگاهی و فهم از دروس مکتبهای که او درس خوانده است، دو گونه گزارش آمده است. در سالنامۀ کابل (1312 خورشیدی) که در واقع مبلغ لزوم دیدهای دولت بود، زیرعنوان مختصر سوانح ذات همایونی، گزارش دولت این است که "در تمام ایام توقف خود در پاریس ذات همایونی مرتبا از جماعت ده الی اول (اعلی) تحصیل نموده."
اما به نقل از محمد یعقوب خان که چندی با محمد ظاهرخان، محمد داوود خان و محمد نعیم خان در یک دبستان درس میخواند، تصویری ارایه شده است که هر سه تن شاگردان بسیار تنبل و درس نخوان بوده اند.
محمد ظاهر چندی پس از تصاحب قدرت به وسیلۀ نادرخان، در حالی که 16 ساله بود، به تاریخ 20 میزان سال 1309 خورشیدی به افغانستان برگشت. در تعلیمگاه پیادۀ عسکری که تازه تأسیس شده بود، یک سال آموزش نظامی دید. با فراغت از آن تعلیمگاه در هفده سالگی کفالت وزارت حربیه به او سپرده شد. وزیر حربیه عمش شاه محمود خان بود. افزون بر آن وکالت وزارت معارف افغانستان را نیز عهده داربود.
شهزاده محمد ظاهر17 ساله بود که با حمیرا، دختر وزیر دربار وقت سردار احمدشاه خان ازدواج نمود. یک برادر و دو خواهر داشت. برادرش محمد طاهر در زمان امارت امیر حبیب الله کلکانی در کابل فوت نمود. دو خواهرش با سردار محمد داوود خان و سردار محمد نعیم خان فرزندان سردار محمد عزیز خان، ازدواج نموده بودند.
شایان یادآوری است که محمد ظاهر بیشتر زبان فرانسوی را میدانست تا زبان فارسی دری. با زبان پشتو آشنایی نداشت.
(نوت: زبان پشتو زبان مادری شاه بود لیکن او بمانند تعداد زیاد از پشتونها زبان مادری را نمی دانست. تعداد زیاد اوزبیکها نیز بمانند شاه در عوض زبان مادری به زبان دری پارسی تمایل داشتند امّا بعد از به قدرت رسیدن خلق پرچم، خلق پرچم او را نیشنلیست پشتون تبلیغ کردند. همان اوزبیکها که رخ به زبان دری پارسی داشتند آنها نیز شاه را زبان پرست و خائن در زبان اوزبیکی گفتند لیکن کوچکترین خدمت را به زبان مادری خود همین اوزبیکها انجام ندادند. حتی املا زبان مادری را نیاموختند. چونکه با حاکمیت خلق پرچم باشمول زبان هر ارزش مردم افغانستان سیاسی شد و در استفاده سیاسی قرار گرفت.)
سپردن وظایفی چون وزارت حربیه و وزارت معارف به چنان جوان و در چنان سطح را باید در طرحها و نقشههای حکومتداری خاندانی به جستوجو نشست. بقیه جوانان خانواده نیز درهمین سن و سال و حتا کوچکتر از آن، جنرال و وزیر میشدند. زیرا سعی بزرگان خانوادۀ آنها این بود که در خلال اشتغال در چنان وظایف، صاحب تجربۀ بیشتر برای حکومتداری شوند و مقامهای کلیدی را نیز در دست اعضای خاندان سلطنتی بگذارند.
هنوز شهزادۀ جوان مشق لازم را برای حکومت کردن فرا نگرفته بود که او را بر تخت نشاندند. این بود که بار دیگر آن سنت دیرینۀ اعلان پادشاهی خوردسالان و جوانان که قدرت اصلی در دست شخص دیگری میبود، به نمایش رسید.»
ادامه در کتاب