با نغمـه ی نــی طـرب چمن تو باشد مرغ دل به بوی تو نزد دامن تو باشد بس که گلاب بریزد ز تو بـر تن من بیـن روح و بدنم بـوی بدن تـو بـاشد
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
سرگل ها یک گل ای بهاربا عطر دلانگیز برم آب نار ناز رفتارت دیوانه من به عشققدم های شاد تو عسل گوار
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
با حـال خـراب باشـم با تو بـهتر می شومهر بار تو را بینم مـرد دیــگر مــــی شومنگاهی قشنگ تو که من را از مـن می برد باد گـرم مـی وزد بـا او پــرپـر مـــی شوم
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
چه کرده ای تو بر دلم پشت تو می تپد گلایه هم بگویم بی من از من می وزد سایه های زلفانت برروی من نقش دار بلــــکه این هنر تو بی من دل مـی دمد از قلم اوکتای اصلان راه سوم
باغ پر از گلـی که شب تا سحر می دمدصبح به خنده شـده بـوی اش را می وزد چون باغ پر از گلاب آغوش گرم توستعطر گلاب مــی زند جان بالرزه می تپد
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
به چشم فروش زیبا رسم عشق زیبازندگی رســم شـــده هنرهایش دلربـااز رسم عشـــق که زندگـی با عشق از شهد زیبای عشق برگشتش ناروا
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
غنچـه بود در باد سحـر واز شد گل بویـش پاشـان گشـت همـساز شد گل نـگاهــش کــردم مــن هنــگام ســحر بناز شد با دل و جان همراز شد گل
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
از شـراب چشم تـو، مـی، بـده حـال خـراببی خـود از خـود منم بیـن چشمان شرابدل را در سبـد عشـق بـردســت تـو سپــردمنگه کن با چشمانت جانـم شده بی تاب
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
ادنـــــــــی یم اگرکه از انفاس عشـقتشعله ی زیبایش هست که دستم بدستت غریزه ی عشق توست غرقــــم بــی نجاتکمـک عقـلم به من که دلــــــم پرستت از قلم اوکتای اصلان راه سوم
دیشـب بــاران قرار در پـنـــجره ی مـــن با چک چک باران، عشق در سفره ی من خیــال مـن بــــرفـت بین چـک چـک بارانشبنم شده سوی توکه رویت گلچهره ی من از قلم اوکتای اصلان راه سوم
یک دسته ی گل تا به سحر بدستم بوددر خـوابــم زیب زیور بدستـم بـودآن لحظـه که بیـدار شـدم از زیبـا خـواب او دستـه گل دسـت تـو زر بدستم بود از قلم اوکتای اصلان راه سوم
از جدایـی بـوی او دلتنگم که بلبلـه هاستبیتابم از نبود او که در دلــــم زلـزله هاستوقتی به چشمان او مـی انـدیـشم شراب ناب می بینم بی حوصله گی هاست
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
هر کس که تو را دید صد حیران گشتبـر حُسـن تـو گرفتـار و بـاغبـان گشتبادی که وزید آن ســــوی باغ توپیـچـیـد مـیـان زلــف تــو تـوفـان گشت از قلم اوکتای اصلان راه سوم
در دفتر شعر مـن صـدای گیـرای توسـتسروده میشه به شـعر آوای خفای توسـتمن که به بستـر عشق افتیـده ام بی علاجاز دورصدای توست نیستی که جفای توست از قلم اوکتای اصلان راه سوم
ای بی تو زمان سرد و سنگین حیاتنی مگو بر قلب عاشقم رنگین حیاتپرتو خورشیـد رخ تـو که قلبم عاشــقبگو ز انفاس عشق که انگبین حیات از قلم اوکتای اصلان راه سوم
در بستــر عشق، ادن بـودن روابر شهد شیرینش، خــــمیدن مروا واعظ اگر از عشـق سخنــی زندبر چشمان اشـک ریز، پندش دوا