ریــخت چو برگ خزان اشک چشـــمانمبانگ گریان سـر زد از دل و روح جانم خاک آلوده هوا شــد در عــوض اشـراق غصه دار غمگین شــدم خاطر زیبا خـانم
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
نور حــیات مــــی تابد از اشـراق نور توحــــیاتـم گلگـون شــــده از آفـــاق نور توبـی تو که حیات مشــکل مثل سنگ و خار گلستان است این حیات از چهره ی طاق تو
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
چاره ندارم گلـــم به عشقت غـلام شـدمبنده ی رایت شـــدم از دل بتو رام شدمهر لحظه ی زندگـی چهره ی زیبای توغرق و فانتزی کرده که بتو بنام شــــدم از قلم اوکتای اصلان راه سوم
او شراب وصل توســت که سر من خمار دارددل من اســـــیرت شــــده به ســــــرم دیار دارد چکـنم دیگر جهان را جـان رسید به جان جانانجان رســـید به جان جانان به جهان چه کاردارد از قلم اوکتای اصلان راه سوم
غم غصه ندارم از لــبخندت برایمنوشگفه لاله یــی میان لحظه هایم انفاس بهشتی ات نفس شـده برایم بر گل ریحانی مستانه میسرایم از قلم اوکتای اصلان راه سوم
حیاتم داستانی است صد تلخی شیرینداراز کجا شــروع کــــنم قـصه ی دو یار اگر که دورم از یار ز جور روز گــاروفا آن است که نامــــــمم زیر لب نگار از قلم اوکتای اصلان راه سوم
هر کی پی گل خار بـــــــــی صاحب هدایت قاعده خـــــــــار وگل مصاحب آن چــی به بلبل پیدا راز اسرار قاعده خار و گل دسـت بلبل که بلبل تصاحب
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
شعله ی عشـق وزیده ز مهتاب بر زمینسازدار و سـاز ساز و ساز گرم و آتشینزینت زیبای او نور پر اشـــــــــــراق او مــی وزد از سوی او عشـق شده بهترین از قلم اوکتای اصلان راه سوم
با لرزه و ارتعاش می نویسم دردها را هیجان در سردارم مـــی فرستم صدا را رســـــد از مـــن به یارم هیجان صدایممـــن که غـــلام یارم بشـــنود او ندا را
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
وقتی دل را تو باختی در دریچه ی عشقغرق پاکی تو میشــی در باغچه ی عشقهــر ســــو نــظر انــدازی از نــظر عشقهمه را پاک مـــی بینی از پنجره ی عشق
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
صــد سنگ و لاف زدن در پیکر مجنونبـی حرف او مجنون بود بین همه هجین با پیکر جـنون همه شــــــــــدن در سـتوهنیش که به لیلی زدن دیدن قیس در جنون از قلم اوکتای اصلان راه سوم
من روی تو را در گل ریحان دیدم خندیدی گلـــم لب ها ره خندان دیدمبردی دل من خنده کــــــنان دلبر منمن خنده ی ته با لــــــب شادان دیدم مـن روی تو را در ماه ی تابان دیدم
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
مــی تابد نور عشــق از جمال نور تو روشن حیات شده از عشق پرشور تو حُسن پر جلال تو ربوده اسـت دل را اســـیر ساخته بر تو جلال جــسور تو
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
مـــی تپم با حال ناب حالم خوشـــی داب شد نخبه ی این عشــــق مــا برهنه و خطاب شدعریان شد این راز ما، عریان یک گل ریحانمثل گل های ریحان خوشــبوی خوش تاب شد
از قلم اوکتای اصلان راه سوم دو بیتی ها از بین حکایه از کتاب «عدالت» تقدیم تان
یک بانگ سر زند از حنجره ی توصد جان قربان کنم در شجره ی توبا دیده تر نشســـــــته ام با حســرتتا بشنوم بانگ تو و هنرغمزه ی تو