لاله های عشق از مادر
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
مراسم سوغات دادنها خاتمه یافت. ساز و رقص شروع شد. با خواهش گل اولین دانس را داماد و عروس نمودند. در اثنای پای کوبی رقص داماد و عروس، باز شقایق در دنیای فانتزی خود رفت. در چشمان او ظاهر شد: محبوب دست محبوبه را گرفته تقاضا کرد که با وی در رقص همباز شود، گفت: آنقدر به صاحب شدن عشق تو عجله کردم، دلم بند کفش اش را نبسته سوی تو دوید، مبادا این ناز زیبایت را کسی دیگر خریداری نکند گفته. با این ناز زیبا رقص را به من لطف می کنی؟
زیبا از صندلی بلند شده سینه ی خود را به سینه ی ریس زاده نزدیک کرد تا موازی رقص را بگیرند. با ساز ملایم با دست کوبی های ظریف دوستان، دلداده ها اولین دانس محفل عروسی شان را می کردند، ریس زاده به گوش زیبای یار خود گفت:
حُسن جمال تو گر بگـــــــردد در میدان
چـــــو بلبل روی گل بیند همه با حیران
گر آیـــی زهر دری تو ای کان زیبایـی
نور را می گشاهــــــــــــــی در ویران
ثروت خوشــــــــی ز تو پیداست در دلم
چشم دل ســــــــوی تو زیباست او دوان
نمــــــی شود لحظه ز یادت جدا این دل
ببین سویم ای گل جان هستی ای جانان
دلداده نوک موهای نگار را بوسید، بوی کرد و گفت: می خواهم دم بادهای شب های مهتابی را بگیریم تا نسیم در موهایت نپیچد تا پریشانش نکند. دلم می خواهد با ساکنی موهای زیبا، لبان شیرین را در هر شب مهتابی بوسیدن کنم.
چــون بلـبـل ره عشـــق یافتــم در بـوستان
رویـت را دیـدم جــام بـاده و لبت با خندان
گفتم ز مـی بنوشمت ز لب فرفر شد زلفت
جنبیده گفت مـی رقصم او لحظه ی نوشان
بگذار در هر شب عشق مواظب موهای زیبای تو باشم حتی اگر باد موهای ته پریشان هم نکند.
شاخه های درختان تمایل دارند از موهایت زیبایی ها را بربایند در او شب های مهتابی... بر من نزدیکتر شو چونکه زیبایی های تو را کی تقسیم کرده می توانم؟
چـــون گـل روئیــدی بـیـن انـبـوه ی خـلـنگ
زلفان زیـبـایـت شــد رقصـیـــده آب و رنـگ
رشــک حریـفـان شـد بــاد کـنـار زلـفـت شـد
صدای شان رنگ رنگ دیده شان تنگ تنگ
این همه زیبایی ها در شعر هایم هوش ام را پاشیده اند لااقل موهایت را در شب های عشق ببند تا شعرهایم به باد نرود.
پیچیـد با رقــــص باد در کنار هوش من
زلف دلربای تو با مســــتی جــوش مــن
هوشم را ربوده کرد با عبیر و پونه بوی
بوی زیبا را بخشید به جان و آغوش من
حکایت عاشقی ما همان داستان پروانه است در سر زمین ناشناخته ی عشق تا سرحد سوختن پرواز دارد تا که نفس در جان دارد. این منم در عشق تو.
چو پروانه من هستم سوختن را نمـی دانم
بسوزم باز می گردم تو را شمعم می دانم
ادامه در کتاب مادر، کتاب مادر با حکایه شیرین تلخ روح شما را در هنگام مطالعه خوش نگه می دارد. سروده ها با ادبیات سخنان شیرین حبه انگور برای داستان این کتاب است. حکایت مرکزی، قصه های کودتا پند دهنده را و جریان سیاست نزدیک منطقه را از یک زاویه حقیقی طوری بیان می کند هرگز از خواندن کتاب خسته نمی شوید. کتاب های مکتب راه سوم از قلم اوکتای اصلان راه سوم 4/26/2016